فروخور خشم را گر زنده مىخواهى دل خود را
321
فساد روى زمين از شراب مىزايد
74
كسى را ظفر بر ظفر حاصل است
377
كناره گرد خطرهاى بيكران دارد
307
كوتهانديشى كه سازد دست منسوبان دراز
72
گر به ظاهر زاهد از دنيا كند پهلو تهى
314
گشته است در ميانهروى عمر ما تمام
گناه مانع ايجاد ما نشد اوّل
158
گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار
313
لب فروبستنم از شكر نه از كفران است
266
مدار خويش بزرگى كه بر شراب نهاد
مشو از شكر حقّ غافل كه حقّ از خلق نعمت را
248
مكش رو درهم از حكم قضا ور مىكشى درهم
302
ميان قهر خدا و عدو مشو حايل
320
نتوان گفت عارفش، هست او
316
ورنه سزاوار خداونديش
251
هر شهى را كه هر دو باشد جمع
341
همان است اين چتر فيروزهفام
89
همان است اين زال زيبا تقاب
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
63
يا برآيم به چرخ گردنده
375