3. اشعار
آن مرد نيم كز عدمم بيم آيد
310
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند
63
اجل خانه تن بپرداختش
89
از دست زبان كه برآيد
251
از رباط تن چو بگذشتى دگر معموره نيست
104
اى خفته كه دوست نگهبان جان توست
279
بدانديش بر خرده چون دست يافت
346
برگ عيشى به گور خويش فرست
356
برگ كاهم پيش تو اى تندباد
71
بزرگانى كه مانع مىشوند ارباب حاجت را
196
بغير خشم كه در خوردش وبالى نيست
321
بنده همان به كه ز تقصير خويش
به حرف و صوت نتوان شكر منعم را ادا كردن
257
به محفلى كه خوشامد فسانهپرداز است
200
به ناخوبتر صورتى شرح داد
پاى طلب راهگذار از تو يافت
69
پنداشت ستمگر كه ستم با ما كرد
191
تا نكنى تو نتوانيم ما
ترك دنيايى نه تنها سهل از احسان مىشود
360
تمام مشكل عالم به صبر بگشايد
292
تو را كه گفت كه در باغ عيش و مسند ناز
88
تو كه از غم نديدهاى خوارى
234
جانيست مرا به عاريت داده خداى
جز تو كسى كايد ازو هيچ كار
جوشن داوود شد قلمرو تدبير
368
جهان كار از اينگونه بسيار كرد
چون صورت آيينه تماشاش خوش است
549
خرسند به فرمان قضا باش كه اين تيغ
301
خفتهاى همچو بخت ما همه شب
خوابت چگونه آيد از شوق آن كريم
دخل و خرج خويش را چون مه برابر هركه كرد
96
درخور مزد فلك كار به آدم دارد
258
دست و پايى مىتوان زد بند اگر بر دست و پاست
366
دنيا چو تو چشم باز كردى هيچ است
دهند اگر به تو دربسته خلد چندان نيست
302
ز انتقام حقّ ايمن نمود دشمن را
320
زاهدى را كه چشم باشد باز
316
ز رنج و راحت گيتى مرنجان دل مشو خرّم
290
سپه را كه فيروزمندى رسد
377
شاه دهلى به بخارا نرود
470
شاهى كه بر رعيّت خود مىكند ستم
802
شكر خاصّى است در اين دايره هر طايفه را
عدالت كن كه در عدل آنچه يك ساعت به دست آيد