نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 426
«آن ناجوانمردان بىتميزان كه ايشانند چون چنين كارى خواستند
كردن چرا به من مشورت آوردند؟ و مرا هردو ملكزاده روشنايى چشمند و ليكن از آن
مىانديشم كه من اشارت به برادر كردم. چون نوشته من آنجا رسد، پسر ملك را ناخوش
آيد. پندارد كه مرا ميل به برادر است؛ دل بر من گران كند و كينه من در دل گيرد و
صاحب غرضان مجال سخن يابند و آن پسر را بر من كينهور كنند.» در حال پنج جمّازه[1]
سوار را گسيل كرد و گفت: «جهد كنيد تا آن قاصد را پيش از آنكه از جيحون بگذرد دريابيد
و بازگردانيد».
جمازگان بشتافتند. يكى را در صحراى آموى[2]
دريافتند و يكى از جيحون گذشته بود. و چون نوشته آلپ تكين به بخارا رسيد، پسر ملك
و هواخواهان او را ناخوش آمده گفتند:
«نه نيك كرد كه اشارت به برادر ملك كرد. ندانست كه ميراث پدر به پسر
رسد، نه به برادر.»
و از اين معنى همى گفتند تا هر روز ملكزاده را بر آلپ تكين سر گرانتر
مىكردند. و آلپ تكين عذرهاى بسيار خواست و خدمتها بهجا مىآورد و هديهها
فرستاد. هيچگونه اين غبار از دل ملكزاده برنخاست، و مفسدان و صاحبغرضان مفسدى
مىكردند و ملكزاده را تيرهتر مىكردند و وحشت و كينه او زيادتر مىشد. و آلپ
تكين را احمد بن
[2] - ياقوت نام ديگر شهر آمل را، كه شهرى در غرب رود
جيحون در مسير مرو به بخارا بوده، آمو و أمويه دانسته است.
لسترنج معتقد است در اواخر قرون
وسطى، يعنى مقارن دوره هجوم مغول نام جيحون و سيحون از استعمال افتاد و به جاى رود
جيحون« آمويه» يا« آمو دريا» و به جاى رود سيحون كلمه« سير دريا» معمول شد و اصل
لفظ امويه و امو به هيچوجه معلوم نيست.
در هرصورت، صحراى آمويه، پايين
جيحون، بهويژه در جايى كه شهر آمل واقع بوده، را شامل مىشده است. نك: معجم
البلدان، ج 1، صص 58 و 59 و 255؛ لسترنج، صص 430، 462 و 463.
نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 426