نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 365
حكايت
آوردهاند كه خسرو پرويز را سپهسالارى بود به لشكركشى موصوف و به
دشمنكشى معروف و مشهور ممالك و عمده[1]
ملك بودى و خسرو از تدبير و صوابديد او عدول ننمودى. وقتى صاحب غرضان به سمع ملك
رسانيدند كه، «سپهسالار شما از جاده فرمانبردارى انحراف خواهد ورزيد و طريق سركشى
و عصيان مسلوك خواهد داشت.
پيش از آنكه اين صورت از قوّت به فعل آيد، به تدارك و تلافى آن
اشتغال بايد نمود.»
خسرو از اين خبر انديشهمند گشت و گفت: «اگر او عنان عزيمت از روى
مخالفت به طرفى از اطراف بگرداند، بسيارى از سروران لشكر راه موافقت او پيش گيرند
و يمكن كه از ياغى شدن او قصورى در اركان ملك پديد آيد.» پس، با خواصّ دولت و
مشيران ملك در اين باب مشاورت نمود. رأى همگنان بر آن متفّق شد كه او را بند بايد
كرد. خسرو بر حسن تدبير ايشان آفرين كرد.
روز ديگر، آن امير را طلب نموده، به موضعى بالاتر از معهود او بنشاند
و ذكر محامد و مفاخر و سيرتهاى ستوده او بر زبان رانده، از نفايس خزاين و دفاين
خويش، زياده از استحقاق او، به او عطا فرمود. مشيران نيكورأى، كه مصلحت در بند
كردن [او] ديده بودند، در محل فرصت عرضه داشت كردند كه، «سبب تخلّف از عزيمت هميون
چه بود؟» شاه تبسّم نمود و گفت: «من رأى شما را خلاف نكردم و از عزم خود انحراف
نورزيدم. شما گفته بوديد كه او را بند بايد كرد، من خواستم كه او را به محكمتربندى
مقيّد سازم. هيچ قيدى قويتر از قيد احسان نديدم. ديگر، تأمّل نمودم محلّ هر قيدى
عضوى معيّن است و بندى كه بر يك عضو افتد، پيداست كه چه نوع بندى باشد.
خواستم كه بندى بر دلش نهم كه سلطان بدن است و اعضا و جوارح خدم و
حشم، و چون اصل به قيدى مقيّد گردد، هرآيينه تمام جوارح و اعضا كه تابع وىاند
بسته گردند.
ديگر، بند آهنى كه به عضوى نهند به سوهان سوده[2]
گردد، و بند كرم و احسان كه بر دل نهند به هيچچيز فرسوده نگردد.»