نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 165
ساكنانش دور بودى!»
ابليس اين سخن غنيمت دانسته به شكلى مجهول به سر راه حضرت آدم آمد و
در زير درختى گريهكنان و نوحهكنان و فريادزنان بايستاد. حضرت آدم 7
را نظر بر او افتاد.
پرسيد كه، «چه كسى و نوحه چرا مىكنى؟» گفت: «از جمله كرّوبيانم-
يعنى، مقرّبان درگاه- و بر حال زوال دولت شما نوحه مىكنم، كه تا چشم باز كنيد
فرّاش قضا بساط دولت شما درهم نورديده؛ و كار كن تقدير بناى كامكارى شما درهم
افكنده، ملك شما به زوال رسيده و دولت شما به ديگرى انتقال يافته». حضرت آدم 7 از اين كلمات وحشتانگيز به فكر افتاد. ابليس چون ديد كه تلبيس او تأثيرى
كرد، به طريق نصيحت گفت: هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ
الْخُلْدِ[1] چون مىبينى كه تو را بر درخت جاويدى دلالت كنم؟ كه چون از ميوه آن
تناول نمايى، جاودان در اين منزل دلگشاى و مسكن راحت افزاى بمانى. آنگاه، آدم و
حوّا را اشارت به آن درخت منهيّه كرده، ايشان ابا نمودند و گفتند: «ما را از تناول
اين نهى شده».
ابليس قسم ياد نمود كه، من شما را از ناصحانم و اين درخت آن درخت منهى
نيست.
و حوّا مايل به جانب ابليس شده، فى الجمله مدد او مىكرد. و حضرت آدم
7 و حوّا از آن تناول نمودند. و ببايد دانست كه انبيا از جميع گناهان
كبيره و صغيره معصومند و نهى خداى عز و جلّ از آن شجره بر سبيل تحريم نبود- يعنى،
آنكه حرام ساخته باشد خوردن ميوه آن را- بلكه بر سبيل اولويّت بود، مانند نهى از
مكروهات.
القصّه، بعد از خوردن آن دانهها، فى الحال تاج كرامت از فرق عزّت
ايشان درافتاد و حلل[2] و حلى[3] بهشت از بدن ايشان بريخت، برهنه
مانده و به حال خود فرونگريستند. به جانب هر درخت كه مىشتافتند از ايشان دور
مىشد و از هيچيك برگ نوايى نمىيافتند.
آدم از خجالت برهنگى به هرطرف گريزان مىرفت، ناگاه خطاب در رسيد كه،
«از ما مىگريزى؟» آدم 7 در جواب گفت: «بل حياء منك يا ربّ!» گريختن از
حضرت تو كسى را ممكن نيست، ليكن خجالت و پشيمانى موجب تفرقه و پريشانى است. عاقبت
به