نام کتاب : توبه آغوش رحمت نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 122
خداوند حساب دارد، اگر حضرت حق از تو بپرسد:
چرا به جنگ على بن ابى طالب رفتى، چه پاسخ مىدهى؟ جوان گفت: مرا در پيشگاه خدا
حجت شرعى هست، زيرا جنگ من با شما به خاطر بىنمازى على بن ابى طالب است!
هاشم مرقال مىگويد: حقيقت را براى او بيان كردم، نيرنگ و خدعهى
معاويه را براى او ثابت نمودم، چون به حقيقت واقف شد، از خداوند مهربان عذرخواهى
كرد، و به عرصهگاه توبه وارد شد و به دفاع از حق با ارتش معاويه به جنگ برخاست[1].
توبهى جوان يهودى
امام باقر 7 مىفرمايند: جوانى بود يهودى كه بسيارى از
اوقات خدمت رسول خدا مىرسيد، رسول الهى رفت و آمد زيادش را مشكل نمىگرفت و چه
بسا او را دنبال كارى مىفرستاد يا به وسيلهى او نامهاى را به جانب قوم يهود
مىفرستاد.
چند روزى از جوان خبرى نشد، پيامبر عزيز سراغ او را گرفت، مردى به
حضرت عرضه داشت: امروز او را ديدم در حالى كه از شدّت بيمارى بايد روز آخر عمرش
باشد. پيامبر با عدّهاى از يارانش به عيادت جوان آمد، از بركات وجود نازنين
پيامبر اين بود كه با كسى سخن نمىگفت مگر اينكه جواب حضرت را مىداد، پيامبر جوان
را صدا زد، جوان دو ديدهاش را گشود و گفت:
لبيك يا ابا القاسم، فرمودند بگو:
اشهد ان لا اله الَّا اللّه و انى رسول اللّه.
جوان نظرى به چهرهى عبوس پدرش انداخت و چيزى نگفت، پيامبر دوباره او
را دعوت به شهادتين كرد، باز هم به چهرهى پدرش نگريست و سكوت كرد، رسول خدا براى
مرتبهى سوم او را دعوت به توبه از يهوديّت و قبول شهادتين