مىبايد بدانيد كه براى ستيزيدنِ با ديگران دو راه در پيش است: يكى
با قانون و ديگرى با زور. روش نخستين در خور انسان است و دومين، روشِ ددان؛ و از
آنجا كه روشِ نخستين چه بسا كارآمد نيست، ناگزير به دومين روى مىبايد آورد؛ از
اينرو بر شهريار است كه بداند چگونه روش ددان و انسان را نيك به كار بندد ....
برخى ديگر از طرفداران اين نظريه، تقرير ديگرى از نظريه جدايى اخلاق
و سياست ارائه دادهاند.
به اين صورت كه به دو نوع سيستم اخلاقى قائل شدهاند: اخلاق فردى؛ اخلاق
سياسى و اجتماعى.
اينان تأكيد مىكنند كه فضايل و رذايل مربوط به اين دو سيستم، هر چند
جنبههاى مشتركى ممكن است داشته باشند، اما وجوه افتراق آنها از يكديگر به
اندازهاى زياد است كه اين دو سيستم را از يكديگر منفك مىكند. هر انسانى،
بهعنوان يك فرد، داراى وظايف اخلاقى خاصى است و همان انسان وقتى بهعنوان يك
انسان سياسى و اجتماعى در نظر گرفته مىشود و مىخواهد رفتارى اجتماعى انجام دهد و
يا تصميمى سياسى اتخاذ نمايد، بايد از سيستم اخلاقى ديگرى پيروى كند.
اين دو نوع سيستم اخلاقى، داراى اصول و قواعد خاص خود هستند؛ حتى در
مواردى ممكن است داراى اصولى كاملًا متضاد و متعارض نيز باشند.[2]
بررسى مقايسهاى
در جهان اسلام يكى از كسانى كه قرنها پيش از ماكياولى اين سياست را
عملًا به اجرا درآورد و توصيههاى ماكياولى را پيشاپيش به طور دقيق عمل مىكرد،
معاويه پسر ابوسفيان بود. او براى حفظ قدرت خود از هيچ كوششىفروگذار نكرد و در
اين راستا به هيچ قاعده اخلاقى و انسانى پايبند نبود. در مقابل، امام على 7 هرگز حاضر نشد براى گرفتن حق خود و همچنين براى تحكيم پايههاى حكومت خود،
ذرهاى از موازين اخلاقى و اسلامى كوتاه بياييد. برخى از محققان و نويسندگان بر
اين باورند كه علت اصلى شكست سياسى و نظامى امام على 7 در مقابل معاويه،
رويكرد اخلاقى آنحضرت در سياست بوده است. به تعبير يكى از همين نويسندگان: «امام
نمىدانست كه دغدغه عمده مردم، حطام دنيوى است و برايش سخت بود باور كند كه مردم
در پى