درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق بهجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ تره برخوان[1] است
آن که را دستگاه و قوت نیست شلغم پخته مرغ بریان است[2]
خدا و بنده
خدا را بنده کآزمایش کند خدابنده باید ستایش کند[3]
وقتی خدای مهربان آدمی را در امتحان الهی قرار می دهند شایسته است بنده واقعی، شکر گزار و ستایش گر پروردگار باشد.
سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی.[4]
اگر قدر نعمت را دانستی و شکر آن را به جا آوردی، لیاقت و شایستگی نعمت بیش تر و بهتر را داری.
مال، تن، جان
آفت چون به مال رسد شکر کن تا به تن نرسد و چون به تن رسید شکر کن به جان نرسد.[5]
[1] .سفره.
[2]. سعدی، گلستان، باب سوم، حکایت 18.
[3]. ادیب نیشابوری، امثال وحِکم دهخدا، ج 3، ص 716.
[4]. مرزباننامه، امثال و حِکم دهخدا، ج 3، ص 942.
[5]. مرزباننامه، دوازده هزار ضربالمثل فارسی، ص 42.