نام کتاب : نقد شبهات پيرامون قرآن كريم نویسنده : معرفت، محمد هادى جلد : 1 صفحه : 423
از همين
مطلب كه زمين همان است كه بر روى آن زندگى مىكنيم، نمىدانستند.[1]
ما
بر اين باوريم كه معناى همسانى آسمان و زمين، تشابه آن دو در آفرينش است، نه
تعداد.
علاوه
بر اين اگر از تعبير «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»
تعداد اراده شده باشد، معنايش اين است كه كره زمين هفت منطقه آباد دارد و مقصود از
زمينهاى هفتگانه كه در دعاها و در احاديث آمده و ورد زبان عارفان شده، همين
معناست.
اطلاق
«زمين» بر مناطق آبادِ آن در لغت، رايج و در قرآن نيز آمده است؛ مثلًا خداوند
درباره مفسدان مىفرمايد: «أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ»[2]؛
يا از آن سرزمين تبعيد گردند. فقيهان واژه «ارض» را در اين آيه به مناطق آباد
تفسير كردهاند.
همچنين
واژه «ارض» در قرآن در مطلق زمين (اعم از آباد و باير) به كار رفته است؛ مانند
«وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها»[3]؛ و
زمين مرده كه آن را زنده كرديم، براى آنان يك برهان است.
بارى،
آيه «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ
مِثْلَهُنَّ» كاملًا ظهور دارد كههفت آسمان هست؛ چراكه سماوات نكره است و نيز
كاملًا ظهور دارد كه زمين يكى بيشتر نيست؛ زيرا ارض، معرفه آمدهاست. و همانندى
(كه از واژه مثلهن استفاده مىشود) بهاين معناستكه آسمان وزمين از نظر آفرينش و
ابداع، همانندند و بر فرض كه اراده عدد شده باشد، به معناى مناطق آباد زمين است؛
چرا كه در آيه آمده است: «وَ مِنَ الْأَرْضِ ...»؛ يعنى همين
كره زمين داراى هفت منطقه آباد است؛ و الّا اگر از «مثلهن» هفت كره مانند كره زمين
اراده شده بود، شايسته بود به جاى «الأرض»، «سبع الأرضين» مىآمد؛ همان سان كه درباره
سماوات اين گونه تعبير كرد؛ چرا كه اين تعبير، هم گزيدهتر بود و هم معناى هفت
زمين را كاملًا به مخاطب مىفهماند.
8.
غروبگاه گِل آلود
خداوند
متعال درباره ذوالقرنين مىفرمايد: «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ
الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ»[4]؛
تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد، به نظرش آمد كه خورشيد در چشمهاى گل آلود و
سياه غروب مىكند. «الحمأ» گل گنديدهاى است كه رنگش به سياهى گراييده و در زير
آبهاى راكد رسوب مىكند و يا در كنار آنهاست ... و «حمأ مسنون» گِلى است كه از آن
بويى متعفّن مىآيد.[5] «عين
حامية» هم قرائت شده كه به معناى چشمه آب گرم است.
مفسران
گفتهاند: ذوالقرنين آهنگ سرزمينهاى مغرب زمين كرد و از راهى رفت كه به گمانش او
را به آنجا مىرساند تا اينكه به اقصاى مغرب رسيد؛ به گونهاى كه نتوانست به راه
خود ادامه دهد و بر ساحل درياى آتلانتيك توقف كرد. آنجا اين گونه دريافت كه خورشيد
در دريايى متلاطم و با رنگ سبز مايل به سياه، غروب مىكند. آن زمانها اقيانوس اطلس
به «درياى ظلمات» شهره بود. ذوالقرنين از آنجا به كشورهاى تونس و مراكش رفت تا به
درياى مديترانه رسيد و اين بار نيز چنين به نظرش آمد كه آنجا غروبگاه خورشيد است.
رنگ دريا، آبى مايل به سياهى و در همان حال، پر آب و ناپيدا كرانه بود.[6]
سيّد
قطب مىگويد: ارجح آن است كه گفته شود ذوالقرنين كنار ريزشگاه يكى از رودخانهها
بود[7]؛ همانجا
كه گياهان فراوانى مىرويد و اطراف آنها گل لغزندهاى (حَمَأ) وجود دارد؛ با
تالابهايى كه گويا چشمههاى آب هستند ... و مشاهده كرد كه خورشيد همانجا غروب
مىكند: «وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ»[8]؛
به نظرش آمد كه [خورشيد] در چشمهاى گِل آلود و سياه غروب مىكند.
ما
در اين كتاب درباره ذوالقرنين سخن خواهيم گفت و به نظر ما قول نزديك به
[1] . حتّى انسانهاى اين عصر هم چيزى به نام زمين، غير
از همين كرهاى كه بر روى آن زندگى مىكنيم، نمىشناسند. افزون بر اينكه« ارض»
مانند نام ديگر سيّارگان، علم شخص براى همين سياره است و مانند« سماء»، اسم جنس
عام نيست؛ از اين رو گفتهاند كه هر آنچه بالاى سر توست، آسمان است و هر آنچه زير
پاى توست، زمين نام دارد! و مىفرمايد:« وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ»(
الرحمان/ 10)؛ و زمين را زيرپاى مردمان نهاد.