خاصى سوق
داده مىشود. يك كلام ممكن است ابتدايش، انتهايش را تفسير كند و يا انتهاى يك گفته
ناظر به ابتداى كلام و سخن باشد، پس نمىتوان كليت متن را به عنوان مرجعى براى فهم
آن ناديده گرفت. (رشيد رضا، بىتا ج 1، ص 22)
آيتالله
معرفت نيز از همين زاويه به سياق نگريسته و معتقد است كه سياق در شكلگيرى اجزاء و
جملات يك كلام مؤثر است و حقيقت و مجاز بودن يك كلمه يا يك جمله در يك گفتار از
سياق كلام فهميده مىشود و به گفتار اصوليين استناد كرده كه معتقدند: جملات نيز
داراى وضع خاصى هستند كه متفاوت از وضع مفردات مىباشند. ايشان در اينباره
مىگويد:
السياق
قد يغيّر المعنى عن اصله اللغوى، ان افراديا او جملياً، حيث الالفاظ عند التركيب
تتغيّر اوجه معانيها عما كانت فى حالة الافراد و هذا معنى القول الاصوليين: انّ
للجمل التركيبية اوضاعاً تخصّها فيما عدا اوضاع المفردات فانّ للهيئات التركيبية
ايضاً اوضاعاً الى جنب اوضاع مفردات الكلم. (معرفت، 1383، ص 71) اين سخن به معناى
لحاظ كليت كلام در فهم مداليل مفردات و جملات است.
اولويت
ظهور سياقى يا ظهور وضعى
همانطور
كه گذشت، اشكال جملات مىتواند در معناى وضعى لغات تحول ايجاد كند. به بيان ديگر
معناى جديدى را براى متن به وجود آورد. حال پرسش اين است كه اين شيوه توليد معنا و
يا اينگونه دلالت را كه از آن به دلالت سياقى تعبير مىكنيم، چه جايگاهى در ميان
ساير گونههاى دلالت مىتواند داشته باشد؟ مىدانيم كه متكلم و نويسنده مىتواند
از شيوههاى گوناگونى براى انتقال پيام و مقاصد خود بهره گيرد. يكى از اين شيوهها
انواع دلالت لفظى است كه از دلالت مطابقى و تضمنى و التزامى شكل گرفته است. گونه
ديگر براى انتقال مفاهيم و مقاصد در قالب دلالت مفهوم، قابل پى گيرى است كه
عبارتند از: مفهوم موافق، مفهوم مخالف و يا انواع مفاهيم ديگر مثل مفهوم وصف و عدد
و .... آيا دلالت سياق، دلالتى است كه در ضمن يكى از اين دو شيوه مىگنجد و يا
بايد خارج از اين دو مدل دلالتى، آن را بررسى كرده و آن را دلالتى جداگانه دانست؟
به نظر مىرسد كه سياق دلالتى متفاوت از دلالت منطوقى و مفهومى دارد و بايد تحت
عنوان ديگرى ملاحظه شود كه از آن به دلالت سياق نام مىبريم. گرچه اينگونه دلالت
با اين عنوان، شايد خيلى مأنوس نباشد، ولى برخى مثل مرحوم مظفر آن را خارج از
دلالت لفظى دانستهاند. ايشان در نامگذارى اينگونه دلالت و