1. عناصر
مثبت فرهنگى عرب مثل حج را كه برگرفته از اديان ابراهيمى بوده است پذيرفته و آنها
را پالايش كرده و ارتقاء بخشيده است.
2.
عناصر منفى فرهنگى مثل خرافات اعراب جاهلى را نه تنها نپذيرفته، بلكه با آنها
مقابله كرده است. به عنوان مثال به عقايد جاهلانه در مورد پسر و دختر قرار دادن
براى خدا حمله كرده است و قانون ظهار را محكوم شمرده است و يا نيايش اعراب جاهلى
را نكوهيده و نيز در بسيارى از موارد احكام جاهلى مثل رباخوارى را تخطئه كرده است.
همچنين در مورد برخى عادات مثل زنده به گور كردن دختران به شدت موضع منفى گرفته
است.
3.
قرآن نيز مطابق روش معمول عقلا، از تشبيهات و لغات زبان قوم براى تفهيم بهتر مقاصد
بلند خود استفاده كرده است. اين استفاده از عناصر رايج گويشى قوم، بدون نظر به
پذيرش لوازم علمى و كلامى آن بوده است و در بسيارى از مواردِ موهم اين توهم- نظير
تعبير رئوس الشياطين كه بعداً به آن خواهيم پرداخت-، حتى همين مماشات با تعابير
قوم نيز در كار نبوده است و دقت در واژه نشان مىدهد، تشبيهات و تعبيرات قرآن
مطابق واقع است و برگرفته از توهمات عوام نيست. وى در مورد تعابير اصابة العين و
رئوس الشياطين نيز ريزبينىهاى ديدهگشا دارد.
6.
انگاره تخالف درونى
قرآن
خود مىفرمايد: «آيا در [معانى] قرآن نمىانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود،
قطعاً در آن اختلاف بسيارى مىيافتند»[1]
اين
هماهنگى و نبود اختلاف ويژگى قرآن است كه صنع خداى متعال است و به اين سبب از
دستساختههاى داراى عيب و نقص بشر ممتاز است، چراكه «كل يعمل على شاكلته». اين
است كه خداوند اين هماهنگى را نشان اعجاز فارق قرآن از تأليفات بشرساز شمرده كه
اگر كار بشر بود از اختلاف خالى نبود. اما از همان سالهاى نخستين اين دعوت آسمانى
و نشر پيام وحيانيش، كسانى بودهاند كه پارههايى از اين پيام را به ناهمگونى
مبتلا ديدهاند و پنداشتهاند قرآن از درون متناقض است. ريشه اين پندار، وجود
مواردى است كه بدون راهنمايى عقلى استوار و نقلى راهگشا، موهم عدم تلائم و ناهمگونى
است. اين پندار كه در