ديدگاه قبل
مبتلا نيست و بنابراين، تلاش آنان معطوف به آن است كه با رد نقاط ضعف اين دو
ديدگاه، نقاط قوت آن دو را به كار گيرند؛ يعنى اين الفاظ را چنان تبيين كنند كه هم
در معناى حقيقى خود به كار رفته باشند و هم مصاديق محسوس معناى آنها مراد نباشد.
از
همين رو در بيان ارزش اين نظريه گفتهاند كه دستاورد اين نظريهى زبانشناختى در
نگرش به مفاهيم قرآن بسيار جدى است و صاحبان آن از مجازگرايى بىضابطه در بسيارى
از مفاهيم قرآنى پرهيز مىكنند. (سعيدى روشن، 1383، ص 235)
از
سوى ديگر، مهمترين مسألهى كلامى مؤثر بر اين نظريه، مسألهى تشبيه و تنزيه است.
بدون ترديد دغدغهى تنزيه نقش مهمى در طرح اين نظريه داشته است؛ زيرا آنچه باعث
مىشود، معناى محسوس واژههاى متشابه نسبت به خداوند پذيرفتنى نباشد، چيزى جز
دغدغهى تنزيه نيست.
غزالى:
نخستين طرحكننده اين ديدگاه
اين
نظريه چونان ديدگاهى خاص و متمايز و با بيانى واضح و روشن تا پيش از غزالى در
انديشه و سخن هيچ يك از بزرگان در تاريخ فرهنگ اسلامى سابقه نداشته است. بهترين و
مهمترين بيان غزالى از اين نظريه در كتاب (جواهرالقرآن) ارائه شده است و همين
سخنان بعدها عيناً در آثار بزرگانى مانند ملاصدرا و فيض كاشانى تكرار مىشود. گوهر
سخن غزالى در اينجا، اين است كه قرآن و روايات دربردارندهى الفاظى مانند قلم،
يد، يمين، وجه، صورت و ... است كه جاهلان آنها را بر تشبيه حمل مىكنند، اما بايد
معناى آنها را روحانى و نه جسمانى فهميد.
بنابراين،
مثلًا روح قلم و حقيقت آنكه در تحقق قلم بايد وجود داشته باشد، چيزى است كه با آن
مىنويسند و اينكه قلم از نى يا چوب باشد نيز در حقيقت قلم نهفته نيست. پس اگر در
عالم هستى چيزى باشد كه با آن نقش علوم را در دفتر دلها ثبت مىكنند شايستهتر
است كه آن قلم نام گيرد. بر همين اساس، هرچيزى را تعريف و حقيقتى است كه روح آن
است، پس اگر انسان به روح اشياء راه يابد روحانى مىشود. غزالى سرانجام نتيجه
مىگيرد كه بعيد نيست در قرآن اشاراتى از همين گونه وجود داشته باشد. (غزالى،
1411، صص 51- 48) او درآثارديگر خود مانند احياء علوم الدين (غزالى، ج 16، ص 14)،
فيصل التفرقه (غزالى، 1416، صص 242- 243)، المضنون الصغير (همان، ص 367)، مشكاة
الانوار (همان، ص 271) و ... نيز به اين ديدگاه اشاره كرده است.