نام کتاب : پرتو ولايت نویسنده : معرفت، محمد هادى جلد : 1 صفحه : 191
شخصيتهاى
بزرگ قريش بود كه در شرق و غرب تجارت مىكرد. او در يكى از سفرهايش به مدينه در
خانه يكى از افراد طايفه بنى الخزرج- كه به بنو النجار معروف بودند- ساكن شد و در
آن سفر به دختر زيد بن على- كه از شخصيتهاى بزرگ اين طائفه بود- اظهار رغبت كرد.
زيد بن على دخترش را به هاشم داد، ولى شرط كرد كه هنگام وضع حمل دخترش را به خانه
آنها ببرد. هاشم نيز به قول خود وفا كرد و زمانى كه همسرش حامله شد او را به خانه
پدرش در مدينه برد. هاشم همسرش را در خانه پدرش گذاشت خودش به شام سفر كرد و در آن
سفر فوت كرد.
فرزند
هاشم در مدينه به دنيا آمد و او را عامر نامگذارى كردند. روزى يكى از بزرگان مكه
از مدينه عبور مىكرد كه عامر را در حال بازى رزمى ديد. از او پرسيد:
«تو
كيستى؟» عامر گفت: «من فرزند هاشم، رئيس قريش، هستم».
آن
مرد پس از بازگشت به مكه نزد «مطّلب»، عموى عامر، رفت و گفت: «چرا پسر برادرت را
در مدينه رها كردى؟»
مطّلب
هنگامى كه اين سخن را شنيد، به همراه هشتاد نفر از بزرگان قريش نزد جد مادرى عامر
رفت و از او درخواست كرد كه آن كودك را تحويل دهد.
مطّلب
كودك را تحويل گرفت و با خودش به مكه برد. هنگام ورود به مكه، مردم گمان كردند كه
مطّلب غلام خريده است و به يكديگر گفتند: «مطّلب به همراه عبدش آمد».
از
آن پس مردم عامر را- كه فرزند هاشم بود- با لقب «عبد المطلب» مىشناختند.
عبد
المطلب دوازده پسر و پنج دختر داشت كه عبد اللّه، پدر حضرت رسول اللّه صلّى اللّه
عليه و آله، كوچكترين پسر او بود و از طرفى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگام
فراخوانى خويشاوندانش به اسلام، 43 ساله بود؛ بنابراين چگونه ممكن است در اين همه
مدت تعداد فرزندان عبد المطلب به چهل نفر نرسيده باشد.
نام کتاب : پرتو ولايت نویسنده : معرفت، محمد هادى جلد : 1 صفحه : 191