در هنگامه نبرد ضربتى
شكافنده زنم[2] كه چون مرگ
جانشكار و مرگبار، و سرانجام كشنده اوست.
سپس به ادهم كه چهرهاش
را به خاطر داشت حمله برد و ادهم در برابر او استوار ايستاد و روى نگرداند، شمر وى
را به نيزه بزد كه از اسب خود به زير افتاد و يارانش در ميانه حايل شدند و او را
بردند. [شمر] گفت: اين در برابر آن.
هماوردى سويد بن قيس و
ابى العمرّطة
سويد [بن قيس] بن يزيد
ارحبى، از لشكر معاويه به هماوردخواهى بيرون آمد و از لشكر عراق ابو العمرّطة، قيس
[بن عمرو بن عمير] بن يزيد كه پسر عموى او بود به مقابلهاش آمد و هيچيك ديگرى را
نمىشناخت، چون به نزديك هم رسيدند يك ديگر را شناختند و درنگ كردند و از يك ديگر
احوال پرسيدند، و هر يك رفيقش را به راهى كه خود در پيش گرفته بود[3] بخواند.
ابو العمرّطه گفت: همانا، سوگند به خدايى كه جز او خداوندى نيست (آرزوى من اين
است) كه كاش بتوانم شمشير خود را بر آن سراپرده سپيد- يعنى خرگاهى كه معاويه در آن
بود- فرود آرم.
سپس هر يك به جانب ياران
خويش بازگشتند. و همّام در اين باره گفت: