نام کتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني نویسنده : آژير، حميد رضا جلد : 1 صفحه : 269
و پرچم را برافرازد و برد و عمامه را بر تن كند و چوبدستى
مخصوص را به دست گيرد، و از خداوند براى ظهور خويش اجازت طلبد. برخى از نزديكانش
از اين مهم آگاهى يابند و به نزد حسنى روند و او را بياگاهانند و حسنى قيام كند و
اهل مكه بر او بشورند و او را بكشند و سرش را براى شامى فرستند، در اين هنگام صاحب
الامر ظاهر گردد و مردم با او بيعت و از او پيروى كنند. در اين هنگام شامى لشكرى
به مدينه گسيل دارد و خداى عزّ و جلّ سپاه او را پيش از رسيدن به مدينه نابود كند،
و در اين هنگام هر كدام از فرزندان على عليه السّلام كه در مدينه سكونت دارند به
مكه بگريزد و به صاحب الامر بپيوندد، و حضرت صاحب الامر به سوى عراق حركت كند و
لشكرى به سوى مدينه گسيل دارد تا مردم مدينه امنيت يابند و بدان جا باز گردند.
داستان برخورد امام
صادق عليه السّلام با يكى از سپاهيان مدينه
[286] مالك بن عطيّه از
برخى از اصحاب امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه: امام صادق عليه السّلام
خشمناك از خانه بيرون آمد و فرمود: اندكى پيش براى برآوردن نيازى از خانه بيرون
آمدم و به يكى از سپاهيان مدينه برخوردم، او در برابر من فرياد زد كه: لبّيك يا
جعفر بن محمد لبّيك. من از همان جا به خانه بازگشتم و از سخنى كه او به من گفته
بود [مرا به جاى خدا گرفته بود] هراسان و ترسان شدم و در سجدهگاه خويش به درگاه
خداى سجده كردم و روى بر خاك ماليدم و خويش را به درگاهش به خوارى افكندم و از
آنچه آن مرد به من گفته بود در پيشگاهش بيزارى جستم، و اگر عيسى بن مريم از آنچه
خدا در بارهاش فرموده بود تجاوز مىكرد بىدرنگ چنان كر مىشد كه ديگر نمىشنيد و
چنان كور مىشد كه ديگر نمىديد و چنان لال مىگشت كه براى هميشه توان سخن از كف
مىنهاد. سپس فرمود: خدا لعنت كند ابا الخطّاب را و او را با آهن بكشد.
نهى از تفاخر به قبيله
و ملّيّت
[287] مردى از دوستان
امام موسى بن جعفر عليه السّلام مىگويد: مردى از قريش نزد آن
نام کتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني نویسنده : آژير، حميد رضا جلد : 1 صفحه : 269