كوفه اعلام عمومى مىكرد و ندا در مىداد:
آى تجار مسلمان «الفقه ثم المتجر»، اول آشنايى به قوانين تجارت از نظر اسلام، بعد
تجارت.
بنابراين، اگر به كسى مىگوييم فقه، يعنى فقه در دايره كار خودش. و
اگر در مقام رهبر است، آگاهى متناسب با رهبرى چند گونه آگاهى داريم. يك نوع آگاهى
داريم كه خط معينى دارد؛ مثل بنّايى كه معمار آمده و تمام خصوصيات بنّا را براى او
خطكشى كرده است. او فقط بايد بتواند مطابق اين خطكشى كار بكند. اما به محض اينكه
در جايى گير كرد ديگر نمىتواند كارى انجام بدهد و بايد منتظر معمار بنشيند. اين
فرد فقط مىتواند بنّا باشد. اما اگر كسى هم بنّا بود و هم معمار، اگر در جايى به
مشكلى برخورد كرد راه حلش را مىداند. رهبر بايد اين طور باشد. رهبر بايد در دايره
كارش اگر به مشكلى برخورد كرد راه حلش را هم بفهمد.
رهبر بايد فقهى در دايره كارش داشته باشد، اما در حد يك فقه زنده
همراه با يك نوع استنباط نسبى. اين بحث را كلى مىگويم و مىگذرم، براى اينكه
نمىتوانيم فعلا بيش از اين بگوييم و مىخواهيم اين بحث را يكجا به ثمر برسانيم.
پس، اصل اول: ايمان و پايبندى به مسلك، آگاهى بر مسلك، آگاهى در حد يك رهبر، و
پايبندى عملى به آن مسلك در حد عدالت.
ايمان، فقه، عدالت.
مهارت و مديريت
اصول بعدى را در يك اصل خلاصه مىكنم: مهارت، آگاهى، ابتكار و