نخستين زمانى كه من عميقاً درباره وضعيت خانواده در جامعه مدرن
امروز، هراسان شدم، هنگامى بود كه شنيدم يك سياستمدار مهم در يك برنامه ميزگرد
تلويزيونى مىگويد كه تعريف «خانواده» بايد «هر چهار نفرى كه با يكديگر ديده
مىشوند» باشد. آنچه مرا آزار مىداد اين بود كه بسيارى از بينندگان فكر مىكردند
بسيار عالى است. «همه ما بايد آزاد باشيم تا آنطورى كه برايمان خوشايند است زندگى
كنيم.» آنها مىگفتند: «اين، همه آن چيزى است كه دموكراسى مىگويد.» بنابراين
تصميم گرفتم كه با اين مسئله سخت مبارزه كنم و كتاب من با عنوان «جنگ عليه
خانواده»، نتيجه آن بود. در نهايت، آنچه آشكار به نظر مىرسد اين است كه در طول تاريخ،
دولت و خانواده شخصى به طور معكوس با يكديگر كاهش و افزايش مىيابند.
تا آن زمان فكر مىكردم آنچه ما از روى علاقه، «دموكراسى» مىناميم،
بايد استثنا و اعتراضى بر اين قانون باشد، اما اكنون فكر مىكنم اين طور نيست.
افزايش «جناح راست حامى مردم» و مشتاق دموكراسى خالص براى محافظهكاران كه من خودم
را براى آن سخت تشويق مىكردم و مىپنداشتم كه ابزار مهمى براى مبارزه و مقابله با
دولت بزرگ است، اكنون به نظرم مىرسد هنگامى كه صحبت از جامعه و خانواده مىشود
چيزى مانند اسب تروجان (ابزارى براى مخفى كردن مقاصد واقعى) است.