سوى مادىگرايى بيشتر و الحاد كرد، ايده
تساوى انسانها كه ريشه در مذهب داشت، به آسانى جاى خود را به عقايد ديگرى سپرد و
ادعاهايى چون توزيع عادلانه ماديات و تساوى حقوق انسانها كنار گذاشته شدند.
دگرگونى و تبديل شكل مدنى دموكراسى كه تحت تأثير مسيحيت متعادلتر
بوجود آمده بود، قرنها به طول انجاميد و تا اوايل قرن بيستم به شكل كنونى آن يعنى
دموكراسى سكولار كه من آن را «هايپر دموكراسى»[1]
مىنامم درآمد.
ساختار اوليه قبول داشت كه انسانها با يكديگر متفاوتند و تنها نزد
خداوند و قانون، از برخى لحاظ برابر و مساوى يكديگرند. تفاوتهاى اجتماعى، حقيقت
زندگى بودند و برابرى و مساوات حقيقى تنها در زندگى پس از مرگ وجود داشت. در
حقيقت، در اين دنيا، انتظار مىرفت انواع گوناگون توانايى، هوشمندى، دانايى و ثروت
براى تعيين نقش پيشهور، كشاورز، سرباز، شاهزاده، معلم، كشيش و مانند آن بكار رود.
در آن دوره، دموكراسى متكى بر هزاران نابرابرى مداخلهگر سودمندى بود
كه تصور مىشد خصيصه اخلاقى همه مردم را منعكس مىكند.
به تازگى اين اجماع اخلاقى پيرامون دموكراسى، با ايده هايپر دموكراسى
جايگزين شده كه معتقد است حقوق دموكراسى به عنوان يك مجموعه كامل در جامعه وجود
ندارد، بلكه به صورت فردى در خود ما وجود