و عيال و خدم و حَشَم شخص شبههها القا
ميكند تا آنكه هميشه معذب بوده باشد- از دست اين دشمن ديوانه باطنى درين عالم
ابدان كه حتى كُملّين را هم بسيار دشوار است كه بالمرّه خلاصى و نجات حاصل شود- و
با وجود اين اميد آن نداشتم كه تا بدين درجه واهمه بر شما چيره شود- من شما را
بهمّت و غيرت و جسارت و اقدام ستودم- و اين اوصاف همان اوصافيست كه از نهايت شرف
انبيا و اولياء با آنهمه مدارج عاليه و جنبه لاهوتيت بدانها فخر مينمودند- و اگر
در اعداى ايشان همان صفات يافت مىشد از ستايش آنها بدان سجاياى كريمه استنكاف
نميكردند- و شما را قوه واهمه بر آن داشت كه آنها را بر اخس اوصاف عَجَزه (يعنى
دروغگوئى) حمل نموديد- اين يكى- دوم آنكه چنان گمان كرديد كه من با شما و يا غير
شما بكنايات و تعريضات سخن ميگويم- من چرا با شما بكنايه چيزىرا بيان كنم- و من
چرا بشما دروغ نسبت بدهم؟ عجيب- سبحاناللَّه- بلى عقائديكه از وهم آيد از وهمى
زائل شود- خطرات قلبيه وهّام را هيچ اعتبارى- من اين سفر شما را بفرنگستان و آن
نيّت خير شما را از آثار همت و جسارت شمرده بودم- دل خود را اصلاح كن- چرا بايد
وهم تو را بخيالات فاسده باز دارد- شما بمن نوشته بوديد كه من در پطرسبورغ از براى
استحصال اذن سعى كنم بالچى خبر فرستادم ايشان جواب دادند براى شما نوشتم- پس چرا
بايد توهم كنى كه با تو بكنايه سخن ميگويم- جناب حاجى دل خود را اصلاح كن- من هرچه
ميخواستم با شما بنهج صراحت بيان ميكردم- اگر آسمانها تغيير بيابد من همانم ...- و
اما ميرزانعمت- من با ميرزانعمتاللَّه مخالف نيستم- من ميخواستم كه جميع افعال
شما بر نهج حكمت بوده باشد- از آنجهت بشما لساناً و كتابةً گفتم اولًا بايد حساب
كرد- حالا خوب تصور كن چون اولًا حساب نكردى اگر حق هم بطرف شما باشد هيچگونه
اثبات نتوانى كرد- اگر دست بردارى خواهند گفت كه خواست ظلم كند ولكن عاجز شد و
نتوانست دست برداشت- و اگر مطالبه نمائى و او را براى حساب بطهران بكشى خواهند گفت
بجور و ستمكارى بيچاره نعمتاللَّه ميخواهند خراب كند- اينست نتيجه آنكه از اول
نصيحت مرا پيروى نكرديد- من ميرزانعمتاللَّه را در