پنج نامه به ناصرالدينشاه، امينالسلطان و ركنالدوله
درباره بدانديشيها و كوتاهنظريها و اوضاع ايران
نامهاى به امينالسطان حقوق عامه، عدل و قانون
پطرزبورغ- غره ژانويه فرنگى جناب جلالتماب أجلّ أفخم، حبيبالرحّمن،
أمينالسلطان، اجلاللَّه قدره و جعله فى حرزمنه را سپاسها و درودها باد.
مكالمهئى كه در طريق حضرت عبدالعظيم درميان رفت و آنچه گفتم و آنچه فرموديد،
البته در خاطر باشد، پس اگر كسى به توهم مزاحمت و يا به تخيل مسابقت سر بهزانوى
خلسه نهاده در لوح محفوظ ديده باشد كه خدا رحم كرد والا من در توده خاكستر ايران
آتش ميزدم و ويرانههاى آن مرز و بوم را زيرو زبر ميكردم و در آن عالم هرج و مرج
خلل مىافكندم، البته در مكاشفه خويش خطا كرده است. بايران آمدم (بخواهش همايونى)
و از خليج فارس تا ساحل بحر خزر پيمودم و چون قدم بكشتى نهادم و غبار آن بيتالحزن
را از دامن ستردم، بغير از هديه آنجناب اجل و مهمانيهاى حاج محمدحسن وللَّه الحمد
بر ذمه خود چيزى از ديگرى نيافتم، پس اگر غولى ناهنجار ژاژخوائى كند (چنانكه كرد و
در روزنامه فرانساوى ايران چندماه مقدم نوشت)، و بگويد كه قطعاً و عياناً دين و
عبادت من درهم و دينار است!، بلاشك مشاهده او را در نزد اسافل طبقات انسانها وقعى
نباشد، تا اعالى درجات آنها را چه رسد (بلى سگ ديوانه را چه دوست چه بيگانه)! پس
بايد از اين دو مطلب درگذشت، آنكه در آنجا است از مستعصم عباسىاش برتر نميدانم و
اينكه در اينجا است از هلاكويش [1] پستر نميشمارم ولى در اين عالم نيستم البته من
ميخواهم كه جميع كافران عالم را برانگيزانم و برين دارم كه اين متلبسين بلباس
اسلام را مجبور كنند كه اقلًا در يك جزء از دين كه متعلق بحقوق عامه است كه ميزان
عدل و قانون حق باشد، مسلمان باشند و در جزء ديگر باشند آنچه
______________________________
[1]. ظاهراً مراد سيد سلطان عثمانى و تزار روس است.