گفتند: «ماسونها قصد دارند شما را بكشند
بجهت اينكه شما براى ادامه حكومت اين ظالم فعاليت مىكنيد». او ترسيد ... و گفت:
هيچگاه و بههيچ صورتى، ديگر براى اسماعيلبيك كار نخواهد كرد. پس از آن ماسونهاى
اروپائى و پيروان آنها نزد تريكو (UOCIRT) كنسول فرانسه رفتند و به او گفتند كه مصريها طرفدار سلطنت
عبدالحليمپاشا هستند و او را مىخواهند و اگر ديگرى انتخاب شود، شورشى روى خواهد
داد. وقتيكه اين خبر به من رسيد، من و افرادى مانند من كه خديو را دوست داشتيم،
براى اعتراض نزد كنسول رفتيم و آنچه به او گفته بودند تكذيب نموديم آنگاه حقيقت
مطلب را براى او بيان كرديم و پرده را برداشتيم. همه اين جريان در مطبوعات وطنى
اعلام شد و خديو نمىتواند كارهائى را كه من انجام دادهام انكار كند و منكر علاقه
من بشود بلكه او بايد آنچه را كه من براى او انجام دادهام قدرشناسى كند. ساير
برادران ماسونى من!، كه با آنها روابط خوبى داشتم، ديدند كه من ديگر با آنها همراه
نيستم و از اعتماد به موفقيت حليم مأيوس شدند، آنگاه تهمتهائى به من زدند و مرا
يكروز جزء «نهيليستها» معرفى كردند، و روزى به «سوسياليستها» منسوب دانستند. و
دروغهائى راجع به من نشر دادند و گفتند كه من قصد داشتم خديو را بكشم و كنسولها را
به قتل برسانم! البته من يك فرد غريب و بدون سرباز بودم و تصور نمىكردم كسى چنين
حرف ياوهاى را قبول كند، ولى برخى قبول كردند.
پس از آنكه خديو (توفيق) به تخت حكومت نشست، گروهى از ماسونهاى حزب
حليم نزد خديو رفتند، تا بوسيله اين افسانهها، انتقام بگيرند. من بهخوبى
مىدانستم كه آنها گروه نيرومندى هستند، من تكذيب داستانهاى آنها را در همه جرائد
و روزنامههاى عربى مصرى و روزنامههاى غربىزبان نوشته بودم و مقاصد حقيقى آنها
را براى دولت تشريح كرده بودم و گفته بودم كه بايد عليه بدكاريهاى آنها اقدام كرد.
ماسونها بوسيله همه حمايتكنندگان حليم تقويت مىشدند