مملكت من بحالت خرابى افتاده است و از جمعيت آن كاسته شده و
كارهائيكه متعلق بزراعت و آبادى است، خراب شده و زمينها، لميزرع افتاده و صنايع
بحال عدم باقى مانده است. مردم ايران متفرق شدهاند، بهترين افراد اين مملكت در
زندانها بسر برده و پادشاه و وزراء، آنها را آزار داده و اموال آنها را بدون رحم
نهب و غارت كرده و بدون آنكه استنطاقى درباره آنها بعمل آيد، آنها را بهقتل
مىرسانند. اما درباره وزير پادشاه؛ اين مرد كه پسر آشپز سابق پادشاه است، اكنون
كسى است كه اختيار مطلق بر مال و جان اشخاصى دارد كه زنده ماندهاند، يا چيزى از
آنها باقى است. دولت انگليس كه از پادشاه با تشريفات تمام پذيرائى نمود، تصور
مىكرد كه ايشان مايل به ترقى و تمدن هستند، ولى بايد از اين اشتباه بيرون آيد و
هرچه اين مسئله زودتر معلوم شود بهتر است. حقيقتگوئى از دروغ بنظر غريبتر
مىآيد. هرچه از تعديات و وضعى كه اكنون در ايران متداول است گفتگو شود، كم گفته
شده است. مردم در زندانهاى زيرزمينى و اطاقهائيكه براى انواع شكنجهها آماده است،
دچار زجرهاى سخت بوده و در دست اشخاص طماع و حريص و خسيس گرفتار هستند و خود
پادشاه بحالت بىاعتنائى، اين چيزها را تماشا مىكند، يا آنكه خود او با ميل و
رغبت مرتكب بدترين گناهان مىشود. من از ايران مىآيم، رفقا و دوستان من در آنجا
در زندانها محبوسند، آنچه را كه مىگويم از روى اطلاع است. من كسى نيستم كه
مطالبى كه مىگويم از روى عدم