نام کتاب : نا گفته هايى از حقايق عاشورا نویسنده : حسينى ميلانى، سيد على جلد : 1 صفحه : 75
عايشه گفت:
فبمن تقتدي؟
پس تو در اين كار به چه كسى اقتدا و از كه پيروى مىكنى؟
در اين هنگام معاويه خجالت زده شد.
سپس عايشه تصميم گرفت به خانه معاويه برود و با او ديدار كند؛ از اين
رو به طرف خانه او به راه افتاد. معاويه دستور داده بود كه در مسيرش چالهاى حفر
كنند و روى آن را بپوشانند. عايشه كه سوار بر مركب بود به داخل گودال افتاد و
مُرد.
عبداللَّه بن زبير شعرى به همين مناسبت گفته و در آن شعر به كنايه و
اشاره معاويه را قاتل عايشه معرفى كرده است.[1]
بنابراين، مرگ عايشه با دسيسه معاويه صورت گرفته است؛ چرا كه عايشه
با جانشينى يزيد مخالف بود و بايد از سر راه برداشته مىشد.
شخصيتهاى ديگرى كه در مدينه بودهاند، به نوعى با ولايتعهدى يزيد
مخالفت كردهاند. نام برخى از آنان به شرح زير است:
عبدالرحمان فرزند ابوبكر، عبداللَّه فرزند عمر، عبداللَّه فرزند
زبير، منذر فرزند ديگر زبير، سعيد فرزند عثمان، عبدالرحمان فرزند خالد بن وليد و
زياد بن ابيه.
4. معاويه و طرح ترورى ديگر
عبدالرحمان فرزند ابوبكر و برادر عايشه، از مخالفان ولايتعهدى يزيد
بود.
معاويه در ابتدا پولى به مبلغ يكصد هزار درهم براى او فرستاد و
عبدالرحمان در پاسخ به اين عمل گفت:
[1] -« فلمّا زارته عائشة في بيته. هيّأ حفرة، فوقعت
فيها وكانت راكبة، فماتت فكان عبداللَّه بن زبير يعرّض به ...»؛ الصراط المستقيم:
3/ 45
نام کتاب : نا گفته هايى از حقايق عاشورا نویسنده : حسينى ميلانى، سيد على جلد : 1 صفحه : 75