responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نا گفته هايى از حقايق عاشورا نویسنده : حسينى ميلانى، سيد على    جلد : 1  صفحه : 149

خواهرم زينب عليها السلام به آن مرد گفت:

كذبت واللَّه ولؤمت، ما ذلك لك وله؛

چنين حقّى نه براى تو وجود دارد و نه براى يزيد.

يزيد از اين جمله ناراحت شد و گفت: دروغ گفتى. به خدا سوگند! اين‌ها اسير و مملوك من هستند.

حضرت زينب عليها السلام فرمود:

كلّا واللَّه، ما جعل اللَّه ذلك لك إلّاأن تخرج من ملّتنا وتدين بغير ديننا؛

هرگز! به خدا سوگند خداوند براى تو چنين حقّى قرار نداده است مگر اين كه از دين ما خارج شوى و دين ديگرى را برگزينى.

يزيد با ناراحتى پاسخ داد: همانا تو، پدر و برادر تو از دين خدا خارج شده‌ايد!

خواهرم گفت:

بدين اللَّه ودين أبي ودين أخي وجدّي اهتديت أنت وأبوك وجدّك؛

تو و پدرت (معاويه) و پدر بزرگت (ابوسفيان) به وسيله دين خدا كه همان دين پدرم، برادر و جدّم بود، از گم‌راهى به هدايت راهنمايى شديد.

يزيد گفت: اى دشمن خدا! دروغ مى‌گويى.

زينب سلام اللَّه عليها پاسخ داد:

أنت أمير مسلّط، تشتم ظالماً وتقهر بسلطانك؛[1]

هم اكنون تو بر ما سلطه دارى و ما زير دست تو هستيم.


[1] -« ثمّ دعا بالنساء والصبيان فأجلسوا بين يديه، فرأى هيئة قبيحة، فقال: قبّح اللَّه ابن مرجانة ... عن فاطمة بنت علي قالت: لمّا أجلسنا بين يدي يزيد بن معاوية رقّ لنا وأمر لنا بشي‌ء وألطفنا. قالت: ثمّ إنّ رجلًا من أهل الشام أحمر قام إلى يزيد فقال: يا اميرالمؤمنين! هب لي هذه. يعنيني»؛ تاريخ الطبري: 4/ 353؛ البداية والنهايه: 8/ 194؛ تاريخ مدينة دمشق: 69/ 177؛ الكامل في التاريخ: 4/ 86 و منابع ديگر

نام کتاب : نا گفته هايى از حقايق عاشورا نویسنده : حسينى ميلانى، سيد على    جلد : 1  صفحه : 149
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست