نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 84
پوشش بسيار مختصرى دارد. دامنى كوتاه، بلوزى
با آستين ركابى و ديگر هيچ!
روحانى مانده است چه كند! او دارد پيش مىآيد و اين نگران چنين
رويارويى و تقابلى.
زن با اين فرهنگ و تفكر ناآشناست. نگرانى او را درك نمىكند.
برخوردش با يك روحانى مسلمان، لابد مثل يك كشيش مسيحى است.
كلماتى را به زبان انگليسى پشت سرهم مىچيند. سيد مفهوم سخن او را در
نمىيابد. فقط شكسته و بسته مىگويد من قادر نيستم به خوبى به زبان انگليسى تكلم
كنم. زن گويا باور نمىكند. حرفهايش را ادامه مىدهد. از مأذنه، صداى اذان
برمىخيزد و هنگام افطار مىشود. بخت به يارى روحانى مىآيد و جوانى از دوستان او
و از خيل جوانان منطقه كه خوب به زبان انگليسى مسلط است از راه مىرسد. جريان را
مىپرسد و رشته كلام را به دست مىگيرد. خيال سيد راحت مىشود. از او مىخواهد اگر
حرفى هست از زن بشنود و به او منتقل كند ... و آنگاه خود مىرود.
زن خودش را به جوان معرفى مىكند: «آن»، 42 ساله، روسى مسيحى، داراى
شوهر و يك فرزند.
و بعد شروع كرد از مشكل خويش گفتن: دو سال و چهار ماه پيش در همين
دبى با مردى ايرانى برخورد كردم، حدوداً 48 ساله. فقط سه ساعت با او گفتوگو كردم
و بعد ديگر او را نديدم. گفت عازم كاناداست.
از همان روز تا حالا زندگىام به شدت تحت تأثير او قرار گرفته.
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 84