responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 64

پيش رفت و ايستاد و مدتى محو تماشاى كار او شد. ديد هر كه مى‌آيد و استخاره مى‌خواهد، چهار آنه از او مى‌ستاند. (آنه پول خرد عراقى است) آنگاه يك قبضه از تسبيح را مى‌گيرد و چيزى به طرف مى‌گويد.

با خود گفت من هم امتحانى كنم. ببينم در آن لحظه، احساس يا ذهن مرا خوانده است يا نه! گفتم يك استخاره هم براى من بگير. گفت چهار آنه بريز. دست در جيب كردم، چهار آنه به او دادم و در انتظار پاسخ ايستادم.

دانه‌هاى تسبيح را كه شمرد، با تعجب سر برآورد و با لهجه غليظ عراقى گفت: سيدنا! تمتحينى؛ مى‌خواهى مرا امتحان كنى؟!

تنم لرزيد. خدايا اين با يك تسبيح گِلى از كجا فهميد؟

گفتم در اين ماجرا سرّى است و من بايد آن را بفهمم.

گوشه‌اى از صحن ايستادم تا كارش تمام شد. بلند شد و از درِ صحن زد بيرون؛ من هم دنبالش رفتم. پيچيد توى كوچه پس كوچه‌هاى شهر؛ من هم رفتم. يك دفعه ايستاد، نگاهى به پشت سر انداخت و مرا ديد. مكث كردم تا جلو آمد. گفت سيد! چرا دنبال من مى‌آيى؟ گفتم بايد رمز كار خود را به من بگويى. گفت نمى‌گويم. اصرار كردم، حاضر نشد. قسمش دادم.

سر در گريبان فرو برد و قدرى تأمل كرد ... مثل كسى كه تكليف خود را نداند! واقعاً مانده بود كه بگويد يا نگويد.

عاقبت گفت و گشود درِ آن گنج نهان را:

سال‌ها پيش شوهرى داشتم و فرزندانى! زندگى بدى نداشتيم؛ مى‌ساختيم.

روزى شوهرم از در آمد و خنده خنده گفت: فلانى! من ديگه تو رو

نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 64
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست