نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 62
ما را به ميزبانى صياد، الفتى است ...
خدايا! زير اين آسمان كبود، و اين گنبد دوّار، آيا كسى مثل من ...
اگر اين فكر مثل جرقهاى به ذهنش نزده بود، شايد هيچگاه آن راز فاش نمىشد
و قطعاً من هم امروز آن را براى شما حكايت نمىكردم.
... از سادات بزرگوار نجف بود. دلى به وطن خويش داشت.
در جوار حرم علىابنابيطالب عليه السلام كدام دل است كه آرام و قرار
نگيرد! آن هم دل بىقرار كسى همچو او كه سالها كبوتر آن حرم بود.
عصرها مىآمد در صحن اميرمؤمنان عليه السلام مىنشست و براى مردم
استخاره مىگرفت. سر كه از قرآن بر مىداشت، نيت طرف را هم مىگفت. عجيب بود در
استخاره و همين امر او را شهره خاص و عام كرده بود.
اما فهميد كه بعضىها كمر به قتل او بستهاند. مهاجرت كرد به ايران.
آمد به شهر قم و چند سالى هم در آن جا زندگى كرد. آدم با حقيقت و اهل
معنايى بود.
چند سال پيش، جمعه اول ماه مبارك رمضان به دوستى گفت مىخواهم بيايم
تهران ... او گفت آقا صبر كنيد من مىآيم به قم!
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 62