نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 180
ديگرى جلوه كند!
نظير شكستن حصارى كه پيرامون خويش كشيده است:
آن استاد فرزانه پاى تخته شكلى كشيد و از مخاطبان فرهيخته خويش چيزى
خواست.
نمايش تصوير
آنچه كشيد، تصويرى بسيار ساده بود:
و آنچه خواست، كارى به ظاهر سادهتر؛
اينكه آنان با چهار خط راست تمام اين نقاط را به يكديگر متصل كنند؛
به گونهاى كه هيچ نقطهاى بيرون نماند.
چند نفر آمدند پاى تخته و رفتند. بسيار كوشيدند؛ اما كوشش آنها به
جايى نرسيد و هيچكس از عهده بر نيامد.
تا اينكه او مجبور شد خود به حل اين معما بپردازد. خواسته او چندان
دشوار نبود؛ اما هميشه اينجور بوده كه: معما چو حل گشت، آسان مىشود!
راهى كه او رفت، با چشمان خود دنبال كنيد:
ساده است. نه؟
او وقتى كار خود را به انجام رسانيد، از حاضران پرسيد: شما آدمهاى
فهميدهاى هستيد و اين نشست فرهنگى جاى طرح معما نيست؛ اما مىدانيد من براى چه
اين معما را مطرح كردم؟
آنان سرى تكان دادند. يعنى كه نه.
- براى اينكه به شما بگويم بسيارى از اوقات،
ما پيرامون خويش حصارى كشيدهايم و نمىخواهيم قدمى از آن بيرون بگذاريم. در حالى
كه تا اين حصار را نشكنيم، امكان ندارد به آنچه مىخواهيم، برسيم.
مىدانيد آنچه سلمان فارسى را به آن درجه از ارزش رسانيد، چه بود؟
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 180