در عصر مدرن انديشه ليبراليسم بيش از هر دوره ديگرى توانسته خود را
به عنوان يك پارادايم غالب به حوزههاى مختلف علوم انسانى تحميل كند. اما دهههاى
آخر سده بيستم آبستن حوادثى بود كه اين هژمونى را شكست. با وجود افول انديشههاى
چپ از دهه 90 در بلوك شرق، اين انديشهها با جرياناتى مواجه شد كه با برخوردارى از
پيشينه تاريخى و قوت نظرى خود عرصه را بر انديشه ليبراليسم در حوزههاى مختلف تنگ
مىكرد. از سويى ظهور انديشههاى ساختارشكنانه و پست مدرن قطعيت ليبراليسم را به
چالش مىكشيد. از سوى ديگر تكثرگرايى معرفتى قرن 21 امكان رشد جريانات ديگرى را كه
تاكنون زير تنگنظرىهاى ليبراليسم به سختى نفس مىكشيد، فراهم كرد. در ميان اين
انديشههاى نوظهور، جرياناتى كه از قوت تئوريك بيشترى برخوردار بودند، به تدريج بر
ديگر رقيبان پيشى گرفتند.
با پيروزى انقلاب اسلامى ايران در سال 1357 پويايى تئورىهاى سياسى
جهانبينى اسلامى مورد توجه نظريهپردازان قرار گرفت. در ابتدا بيشتر توجهات به
ابعاد مختلف