به خدمت امام بيايم. من ماجرا را خدمت امام
عرض كردم. وقتى كه خبر آوردند آقاى اراكى تشريف آوردهاند، حضرت امام لباس معمول
خانه را از تن بيرون كردند.
در اين جا بهتر است بگويم كه حضرت امام هميشه در خانه يك پيراهن و يك
جليقه مىپوشيدند و عرقچينى بر سر مىگذاشتند. با شنيدن خبر تشريف فرمايى
آيتاللّه اراكى، لباس به تن كردند و عمامه بر سر گذاشتند و عبا بردوش انداختند و
به استقبال آقاى اراكى آمدند.
با ديدن حضرت امام، آقاى اراكى فرمودند: «السَّلامُ عَلَيكَ يابْنَ
رَسُولِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيكَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيكَ
يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ». امام زير بغلشان را گرفتند و ايشان را در كنار خود
نشاندند. آقاى اراكى رو كردند به امام و گفتند: «انا عبدٌ من عبيدك، انا عبدٌ من
عبيدك[1]. شما مجدد
مذهبى». امام فرمودند: شما بقيةالسّلف هستيد. شما يادگار گذشتگان ما هستيد.[2]
احترام فوق العاده به كودكان
حضرت امام بچههاى خردسال راخيلى دوست مىداشتند. آن قدر به بچههاى
كوچك علاقهمند بودند كه مىگفتند:
در نجف از حرم كه برمىگشتم، بچهها را با وجود اين كه كثيف بودند
خيلى دوست مىداشتم. بچهها تا جلوى منزل دنبال آقا مىآمدند. نوههاى آقا همه
شلوغ بودند.
امام به دختر من كه از شيطنت بچه خود گله مىكرد، مىگفتند:
من حاضرم ثوابى را كه تو از تحمل شيطنت حسين مىبرى، با ثواب تمام
عبادات خودم عوض كنم. عقيده داشتند كه بچه بايد آزاد باشد تا وقتى كه بزرگ شود، آن
وقت برايش حدى تعيين كنند.
در مورد تربيت كودكان مىگفتند: با بچهها رو راست باشيد تا آنها هم
رو راست