منزل شدم. در خدمشتان نشستم. آقا چاى آورد و
قدرى گَز. قدرى فكر كرد و با حال ملاطفت از زير چشم نگاهى به حقير فرموده گفت:
«اهمّ مسائل خلاصه مىشود در فقه و در حلال و حرام خدا و اهمّ مسائل
فقه و حلال و حرام بر مىگردد به مسائل عبادى و بزرگترين مسائل عبادى مربوط مىشود
به مسأله سياسى آن، آن وقت شما براى فتواى آقايى كه در گوشهاى نشسته و نمىداند
مسائل سياسى چيست ناراحت مىشوى؟» و بلافاصله اضافه فرمود:
«در زمان جنگ بين الملل اول، جهان دچار كمبود شده بود. آن زمان
سرپرستى حوزه قم به عهده آقاى صدر اصفهانى بود. ما روزى به زيارت ايشان رفتيم، در
منزل ايشان گونىهاى گندم را روى هم چيده بودند. آقاى صدر رو كرد به حاضرين كه در
بيت ايشان بودند و فرمود:
آن دو گونى گندم بزرگ را حاج آقا روح اللَّه [يعنى امام خمينى]
آورده است».
بعد حضرت آيت الله بهاء الدينى به حقير فرمود:
«پسر جانم! كسى كه در سن بيست و چهار، بيست و پنج سالگى به فكر مردم
محروم است كه گندمِ خوراكِ خودش را به مرجعى مىدهد تا بين فقرا تقسيم شود، او
خيانت نمىكند، برو مشغول كارت باش و تشويش و نگرانى به خود راه مده». اين مرد
بزرگ از آنچه در درونم رنجم مىداد خبر داد، و تشويش و نگرانيم را رفع كرد.[1]
از وظيفه شانه خالى نكنيد
يكى از خدمتگرازان جمهورى اسلامى مىگفت: خدمت امام رسيدم و عرض كردم
من از كار كردن خسته شدهام، كارهايم خيلى زياد است و توان انجام آنها را ندارم،
اگر ممكن است ديگرى را به جاى من نصب كنيد تا من كمى استراحت كنم. امام در پاسخ من
فرمودند:
اگر بناست كسى دست از كار بكشد و از وظيفه شانه خالى كند من از شما
اولى هستم چون با اين سن پيرى و خستگى فراوان، بيشتر نياز به آسايش دارم. من