شما چكاره هستيد اصلش، كه مىخواهيد اين كار
را بكنيد؟ شما چه سمتى داريد كه بتوانيد مجلس منحل كنيد؟ پاشويد برويد سراغ
كارتان. وقتى ديدند محكم است مسأله، كنار رفتند.[1]
شاه عاجز بود
از قرارى كه من شنيدم همين محمدرضا در اواخر سال جناياتش، وقتى كه
ايران قيام كرد و آن بساط و آن نهضت را، انقلاب را به پاكردند و ديدند خارجىها كه
نمىتوانند اين را ديگر اين جا نگهدارند، ديگر اين عروسك بهدرد نمىخورد، گفتند
از بعضى اشخاص كه نقل كردند كه از خود آنها بودند و حاضر [در] قضيه بودند، كه
وقتى كه از طرف آمريكا با او آمدند و گفتند شما بايد ديگر برويد، او همان طور كه
نشسته بود، يك قلم دستش بود، لرزيد و قلم از دستش افتاد. اينقدر عاجز بود، امّا
نسبت به ملت، ديديد كه چه كرد.[2]
خرمشهر سقوط كرد
در يكى از همان روزهاى فراموش نشدنى و غمبار، نزديكىهاى ظهر بود كه
تلفن زنگ زد و من كه پاى گوشى بودم، تلفن را برداشتم و متوجه شدم كه آقاى مهندس
غرضى است، كه آن موقع استاندار خوزستان بودند. پس از سلام و تعارف، با دلهره و
اضطراب به من گفت:
فلانى! اين خبر را فوراً به امام بدهيد و پاسخ آن را هم بگيريد و به
من بگوييد:
«خرمشهر سقوط كرده و آبادان هم در خطر سقوط است، تكليف چيست؟!»
رفتم و با توجه به همان نظم دقيق زندگى امام (ره) مىدانستم كه ايشان
در آن زمان كه اذان ظهر مىگفتند، سرسجاده نماز و آماده انجام فريضه ظهرند. با
همان