responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 119

شما چكاره هستيد اصلش، كه مى‌خواهيد اين كار را بكنيد؟ شما چه سمتى داريد كه بتوانيد مجلس منحل كنيد؟ پاشويد برويد سراغ كارتان. وقتى ديدند محكم است مسأله، كنار رفتند.[1]

شاه عاجز بود

از قرارى كه من شنيدم همين محمدرضا در اواخر سال جناياتش، وقتى كه ايران قيام كرد و آن بساط و آن نهضت را، انقلاب را به پاكردند و ديدند خارجى‌ها كه نمى‌توانند اين را ديگر اين جا نگهدارند، ديگر اين عروسك به‌درد نمى‌خورد، گفتند از بعضى اشخاص كه نقل كردند كه از خود آن‌ها بودند و حاضر [در] قضيه بودند، كه وقتى كه از طرف آمريكا با او آمدند و گفتند شما بايد ديگر برويد، او همان طور كه نشسته بود، يك قلم دستش بود، لرزيد و قلم از دستش افتاد. اينقدر عاجز بود، امّا نسبت به ملت، ديديد كه چه كرد.[2]

خرمشهر سقوط كرد

در يكى از همان روزهاى فراموش نشدنى و غم‌بار، نزديكى‌هاى ظهر بود كه تلفن زنگ زد و من كه پاى گوشى بودم، تلفن را برداشتم و متوجه شدم كه آقاى مهندس غرضى است، كه آن موقع استاندار خوزستان بودند. پس از سلام و تعارف، با دلهره و اضطراب به من گفت:

فلانى! اين خبر را فوراً به امام بدهيد و پاسخ آن را هم بگيريد و به من بگوييد:

«خرمشهر سقوط كرده و آبادان هم در خطر سقوط است، تكليف چيست؟!»

رفتم و با توجه به همان نظم دقيق زندگى امام (ره) مى‌دانستم كه ايشان در آن زمان كه اذان ظهر مى‌گفتند، سرسجاده نماز و آماده انجام فريضه ظهرند. با همان‌


[1] - صحيفه نور، ج 15، ص 3- 24/ 03/ 1360

[2] - همان، ج 18، ص 53- 11/ 05/ 1362

نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 119
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست