responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 94

برآمد يك يك مى‌افتادند و مى‌مردند.

15- و چون دو ساعت از روز بگذشت اين امير تنها بر سربالايى شد و در آن كاروان و دزدان نگاه كرد. همه صحرا مردم افتاده ديد[1]. بنشاط فرو تاخت و گفت «اى مردمان بشارت باد كه مدد سلطان محمود رسيد و دزدان را بكشتند و بس كسى زنده نمانده است. هين اى شيرمردان بشتابيد تا باقى را ما بكشيم.» و با خيل خويش سوى كاروان تاخت و مردم پياده از پس بتك خاستند. چون بكاروان رسيدند همه صحرا مردم مرده ديدند[2] و سپر و شمشير و زوبين و تيركمان بيفكنده و بعضى از ايشان كه زنده بودند چون لشكر را بديدند بگريختند. امير از دنباله ايشان براند 31[3] و پيادگان‌[4] نيز با امير يار شدند و تا دو فرسنگ از پس ايشان نيامدند و تا همه را نكشتند بازنگشتند و يك تن از ايشان زنده بنجست‌[5] كه خبر بولايت ايشان بردى كه ايشان را چه افتاد. و امير آن سلاحهاى ايشان را فرمود تا گرد كردند و چندين خروار برآمد. و كاروان را بمنزل برد و هيچ كس را كمتر چيزى زيان نشد و از شادى در پوست نمى‌گنجيد. و از اينجا تا آنجا كه بو على الياس بود دوازده فرسنگ بود.]44 b[ امير دو غلام را با انگشترى محمود بدو فرستاد بتعجيل و گفت كه بايشان چه رسيد.

16- و چون انگشترى بدو رسيد در وقت با لشكر آسوده و ساخته در ولايت كوچ و بلوچ تاخت و اين امير نيز بدو پيوست. و شمشير درنهادند و زيادت از[6] ده هزار مرد از ايشان بكشتند و چندين هزار دينار از ايشان بستدند و چندان خواسته و نعمت و سلاح و چهارپاى ايشان را بدست آمد كه آن را


[1] - افتاده ديدN : ديد افتاده‌P : ديد كه دراز افتاده‌C

[2] - مرده ديدندNPC

[3] - و بعضى ..... براندPN -:C

[4] - تا بيادكان‌C : و ايشان‌PN

[5] - نجست‌N :

نرست‌P : نماندC

[6] - ازNP -:C

نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 94
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست