عدل بكسب و عمارت مشغول گشتهاند و ليكن اين
كارى نازك است و با غايله.
بايد كه اين كار بر دست و زفان و قلم كسانى باشد كه بر ايشان هيچ
گمان بد نبود و بغرض خويش مشغول نباشند كه صلاح و فساد مملكت در ايشان بسته است و
ايشان از قبل پادشاه باشند و نه از قبل كسى ديگر. و مزد و مشاهره ايشان بايد كه از
خزينه مهيّا مىرسد تا بفراغ دلى احوال مىنمايند و نبايد كه جز پادشاه كسى ديگر
بداند كه ايشان چه مىنمايند تا هر حادثهاى كه تازه شود پادشاه مىداند و آنچه
واجب كند مىفرمايد و بهر كسى در خورد او بىآگاهى او ناگاه پاداش و مالش و نواخت
و بادافراه مىرسد از پادشاه. چون چنين باشد مردمان پيوسته بر طاعت حريص باشند و
از تأديب پادشاه ترسند و كس را زهره آن نباشد كه در پادشاه عاصى تواند بود[1] و يا بد او يارد انديشيدن كه صاحب
خبر و منهى گماشتن از عدل و بيدارى و قوى رايى پادشاه باشد و آبادان كردن ولايت.
حكايت
2- چون سلطان محمود ولايت عراق بگرفت مگر زنى را با جمله كاروان
برباط ديرگچى دزدان كالا ببردند و اين دزدان از كوچ و بلوچ بودند و اين كوچ و بلوچ
پيوسته ولايت كرمان است. و اين زن پيش سلطان محمود رفت و تظلّم كرد]04 b[ و
گفت «دزدان[2] كالاى من
بديرگچى بردهاند. كالاى من از ايشان بازستان و يا تابان[3]
كالاى من بده.» محمود گفت «ديرگچى كجا باشد؟» زن گفت «ولايت چندان گير كه بدانى كه
چه دارى و بحق آن رسى و نگاه توانى داشت.» گفت «راست مىگويى و ليكن هيچ دانى كه
اين دزدان چه