responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 67

10- مگر اميرى وكيل خويش را بخواند و گفت كه «در بغداد كسى را شناسى از مردمان شهر و بازار كه بدينارى پانصد با من معامله كند كه مهمّ مى‌بايد و بوقت ارتفاع بازدهم؟» وكيل انديشيد، از آشنايى او را بياد آمد كه در بازار خريد و فروخت باريك كردى و ششصد دينار زر خليفتى داشت كه بروزگار بدست آورده بود. امير را گفت «مرا مردى آشنا هست كه دكان بفلان بازار دارد و من گاه‌گاه بدكان او مى‌روم و با او دادوستد مى‌كنم.

ششصد دينار خليفتى دارد. مگر كسى بدو فرستى و او را بخوانى و بجايى نيكوش بنشانى و هر ساعت‌[1] تلطّف كنى و در وقت خوان با وى تكلّف نمايى و پس از نان خوردن سخن سود و زيان در ميان آرى باشد كه از تو شرم دارد و از حشمت تو ردّ نتواند كرد.» امير همچنين كرد و كس بدو فرستاد كه «زمانى رنجه شو كه با تو شغلى دارم فريضه.» اين مرد برخاست و بسراى امير رفت و او را هرگز با اين امير معرفت نبود. چون پيش وى دررفت سلام كرد. امير جواب داد و روى سوى كسان خويش كرد كه «اين فلان كس است؟» گفتند «آرى.» امير پيش وى برخاست و فرمود تا او را بجايى نيك بنشاندند. پس گفت «من آزادمردى و نيكوسيرتى و امانت و ديانت تو اى خواجه از زبان هركسى بسيار شنيده‌ام و ترا ناديده فريفته تو گشته‌ام و چنين مى‌گويند كه در همه بازار بغداد هيچ كس بآزادمردى و نيكومعاملتى اين خواجه نيست‌[2].» پس او را گفت «چرا با ما گستاخى نكنى و ما را كارى نفرمايى و خانه ما را خانه خود ندانى و با ما دوستى و برادرى نكنى؟» و هرچه امير مى‌گفت او خدمت مى‌كرد و آن وكيل مى‌گفت «همچنين است و صد چندين است.» زمانى بود. خوان‌


[1] - هر ساعت‌CK : با وى‌P : همواره‌A -:M

[2] - هيچ كس بآزاد مردى و نيكو معاملتى اين خواجه نيست‌AC : بهتر از اين مرد نيست‌P

نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 67
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست