كه بيست هزار دينار اندر اين حال بدادم و
تمامت حق وى تا سه روز ديگر برسانم. و من قبا بستهام و موزه پوشيده و برپاى
ايستاده تا سلطان چه فرمايد.» رسول برفت و بازآمد، گفت «سلطان مىفرمايد كه بمجلس
قضا رو و يا مال بازرگان بگزار و بحقيقت]641 b[ بدان كه روى من نتوانى
ديد تا زر بازرگان بتمام و كمال بندهى.» مسعود بيش سخن نيارست افزود و بهرجانب كس
فرستاد و از هركسى قرض خواست. چون نماز ديگر شد شصت هزار دينار ببازرگان رسيده
بود. و چون اين خبر باطراف عالم برسيد بازرگانان از در چين و خطا و مصر و عدن روى
بغزنين نهادند و هرچه در جهان ظرايف بود بغزنين آوردند.
*** 5- و ملوك اين زمانه اگر كمتر فرّاش و ركابدار خويش را فرمايند
كه «با عميد بلخ و رئيس مرو بمجلس شرع حاضر شو» فرمانش نبرند و دو جو از او
نينديشند.
حكايت
6- عامل شهر حمص بعمر بن عبد العزيز نبشت كه «ديوار شارستان حمص
ويران شده است و آن را عمارتى مىبايد كرد. چه فرمايد؟» جواب نبشت كه «شارستان حمص
را از عدل ديوارى كن و راهها را از خوف و ستم پاك كن كه حاجت نيست بگل و خشت و
سنگ و گچ.»
7- و خداى عز و جل داود را عليه السلام مىفرمايد «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ
فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ.» معنيش چنين باشد كه
«اى داود ما ترا خليفه خويش گردانيديم بر زمين تا بندگان ما را تيمار دارى و
نگذارى كه از يكى بر يكى ستم رود و هرسخن كه گويى بحق گويى و هركار كه كنى بداد