سپاهان از برندين[1]
و كاپله و فابك و از ديگر روستاها. و قومى بسيار از رى و همدان و دشت بيه 93 بيامدند و بآنها پيوستند، عدد ايشان بيش از صد
هزار شد.
هارون عبد اللّه بن مالك را از خراسان با بيست هزار سوار بجنگ ايشان
فرستاد.
ايشان از او بترسيدند و بجايگاه خويش شدند و بهارون نبشت كه «مرا از
ابو- دلف نگزيرد[2].» جواب
آمد كه «فرمانبردار او باش.» پس هردو دست يكى كردند. و خرمهدينان ديگر بار بعشوه
باطنيان قومى بسيار جمع شدند و دست بفساد و غارت بردند. ابو دلف عجلى و عبد اللّه
ناگاه تاختن بردند و ايشان را غافل يافتند. خلقى بىحد از ايشان بكشتند و زن و
فرزند ايشان را ببغداد بردند و بمزيد بفروختند.
ديگر خروج بابك
3- بعد از اين چون نه سال برآمد بابك خروج كرد از آذربايگان.
بترسيدند]141 a[ و از راه بازگشتند و بپراكندند. ديگر پس در
سال دويست و دوازده در ايام مأمون خرمهدينان خروج كردند از ناحيت سپاهان و بريده[3] و كاپله و كره و باطنيان با ايشان
پيوستند و فسادها كردند و بآذربايگان شدند و ببابك پيوستند. و مأمون محمد بن حميد
طايى 94 را بجنگ بابك فرستاد[4]
تا با خرمه- دينان جنگ كند و فرموده بود تا اول با زرير بن على بن صدقه 95 حرب كند كه او عاصى شده بود و در
كوهستان عراق ولايت مىكند و كاروانها مىزد. برفت و هيچ از خزانه[5] مأمون نخواست و بمال خويش لشكر را
روان كرد و بجنگ زرير شد و زرير را بگرفت و قوم او را هلاك كرد و پراكنده كرد.
مأمون قزوين و