در حال درزيى را فرمود آوردن تا بيست جبه
ديبا ببريدند و بيست اسپ با زين و ساخت راست كردند. ديگر روز كه آفتاب برآمد از
همه پرداخته بود. همه را پيش خواند. هر يكى را جبهاى و دستارى درپوشانيد و اسپى و
ساختى بداد و شغلى نامزد كرد و بعضى را ادرار فرمود و همگنان را صلت داد و بخشنودى
بخانههاى خويش فرستاد.]101 a[ ديگر روز همگنان بسلام صاحب آمدند. صاحب گفت «اكنون مردمى كنيد،
نيز بمحمود منويسيد و زوال مملكت ما مخواهيد و شكايت مكنيد.»
26- چون صاحب پيش فخر الدوله شد از او پرسيد كه «با آن جماعت چه
كردى؟» گفت «اى خداوند هر يكى را اسپى و ساختى و دستى جامه و نفقات بدادم و هركه
در اين دولت و ديوان دو شغل داشت يكى بستدم و بديشان دادم چنانكه همه را بخانهها
باعمل فرستادم.» فخر الدوله را خوش آمد و بپسنديد و گفت «اگر جز اين كرديى[1] نشايستى و كاشكى آنچه امسال كردى
با ايشان پيش از اين بده سال كرده بوديى[2]
تا ايشان را بمخالفان ما رغبت نيفتادى. و بعد از اين نبايد كه مردى را دو عمل
فرمايى الا هر مردى را عملى تا همه متصرّفان با عمل باشند و همه عملها با رونق
باشد. و ديگر چون دو عمل يا سه عمل يك مرد را فرمايى عيش بر متصرّفان تنگ شود و
عيبجويان و صاحبطرفان گويند «در شهر و مملكت ايشان مرد نمانده است كه مردى را دو
عمل مىفرمايند» و بر بىكفايتى ما حمل كنند. و نبينى كه بزرگان گفتهاند «لكل عمل
رجال» اعنى مردى و كارى[3]. و در
مملكت شغلهاى بزرگ باشد و خرد و ميانه، هر عامل و متصرّف پيشه را براندازه كفايت و
فضل و شايستگى و آلت يك شغل مىفرمايى