از پدر آموخته بود و نويسنده و خواننده بود
و پيوسته اخبار پادشاهان شنيدن دوست داشتى و همه سيرتهاى پسنديده بر دست گرفت. و
برفت، ولايت نيمروز بگشاد و خراسان بگرفت و در هندوستان چندان برفت كه سومنات بگرفت
و منات را بياورد و شاهان هند را بشكست و كار او رسيد تا آنجا كه رسيد.
*** 22- و مقصود بنده از اين حكايت آن است تا خداوند عالم خلد اللّه
ملكه را معلوم گردد كه بنده نيك چگونه باشد و چون بندهاى خدمتهاى پسنديده كرده
باشد و هرگز از او خيانتى و بدعهديى نديده باشند و ملك بدو استوار بود و بر دولت
مبارك باشد بآزار دل او نبايد كوشيد و سخن هركس بزشتى بر او نبايد شنيد، بلكه
اعتماد زيادت بايد كرد كه خاندانها و شهرها و مملكتها بهر وقتى بمردى بازبسته باشد
كه چون او را از جاى برگيرند آن خاندان برود و آن شهر ويران شود و آن ملك زير و
زبر گردد چنانكه الپتگين كه بندهاى نيك بود و ملك سامانيان بدو استوار بود قدر او
ندانستند و قصد او كردند.
چون او از خراسان برفت دولت]27 a[ از خانه سامانيان با او برفت و در خانه
بندهاى از آن او شد از بركات او. بندگانى را كه پرورده باشند و بزرگ كرده نگاه
بايد داشت كه عمرى ديگر مىبايد و روزگارى مساعد تا بندهاى شايسته و آزموده بدست
آيد. و داناان گفتهاند كه چاكرى و بندهاى شايسته و آزموده بهتر از فرزند باشد و
در اين معنى شاعر گويد: