رفوگر كه اين كيسه را اينجا رفو كرده است.»
قاضى خجل شد و رويش زرد گشت و از بيم لرزه بر او افتاد چنانكه نيز سخن نتوانست
گفت. محمود گفت «برگيريدش و با او موكّل باشيد و خواهم كه در اين ساعت زر اين مرد
بازدهد و الا بفرمايم تا گردنش بزنند و پس بگويم چه مىبايد كرد.» قاضى را از پيش
سلطان محمود برگرفتند و در نوبتخانه بنشاندند و گفتند «زر بده.» قاضى گفت تا وكيل
او را بياوردند و نشان بداد. وكيل برفت و دو هزار دينار زر نشاپورى بياورد و
بخداوند كيسه تسليم كرد.
19- و ديگر روز سلطان محمود مظالم كرد و خيانت قاضى با بزرگان برملا
بگفت و پس بفرمود تا قاضى را بياوردند و سر نگوسار از كنگره درگاه بياويختند.
بزرگان شفاعت كردند كه «مردى پير و عالم است» تا بپنجاه هزار دينار خويشتن را
بازخريد. بعد از آن فروگرفتندش و اين مال از او بستدند و هرگز او را نيز قضا
نفرمودند.
*** 20- و مانند اين حكايتهاى پادشاهان بسيار است و اين قدر بدان
ياد كرده شد تا خداوند عالم خلّد اللّه ملكه بداند كه پادشاهان در عدل و انصاف
چگونه بودهاند[1] و چه
انديشهها كردهاند تا ستمرسيدگان را بحق خويش رسانيدهاند و چه تدبيرها كردهاند[2] تا مفسدان را از روى زمين
برداشتهاند كه پادشاه را رأى قوى به از لشكر قوى و الحمد للّه كه خداوند عالم را
اين هر دو هست. و اين فصل در معنى جاسوسان است. و معتمدان بايد كه اين كار كنند و
چنين مردمان بدست آرند و بهر جانبى و مهمّى مىفرستند پيوسته.