responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 104

«من فلانم پسر فلان. حج كردم و غزو كردم و مرا رنجها رسيد و هرچه با خود بردم همه از دست برفت و بدين حال كه مى‌بينى بماندم و بر يك حبّه قادرى ندارم و مرا بدان دو آفتابه زر كه پيش تو سوى چنين روزى نهاده‌ام‌]84 a[ حاجت است.» قاضى از اندك و بسيار مرا هيچ جواب نداد و بدان راه نشد كه «تو چه ميگويى و با كى مى‌گويى؟» برخاست و بحجره فرو شد و من دل- شكسته بازگشتم و از بدحالى و برهنگى كه بودم از شرم نه بخانه خويش مى‌توانستم شد و نه بخانه دوستان و خويشان. شب در مسجدى مى‌خفتم و روز در گوشه‌اى مى‌بودم. قصّه دراز چه كنم؟ دوبار با او اين معنى بگفتم. هيچ جواب نداد. روز هفتم ديگر بار سخت‌تر بگفتم. مرا گفت «ترا ماخوليا رنجه مى‌دارد و مغز تو از گرد و رنج راه خشك شده است و هذيان بسيار مى‌گويى.

نه من ترا شناسم و نه از اين‌كه تو مى‌گويى خبر دارم، و ليكن نام آن مرد كه مى‌برى او جوانى نيكوروى بود و آبادان و تر و تازه و ملبّس.» گفتم «اى قاضى من آنم و از بدداشتى چنين نزار و زردام و از جراحت‌ها روى من چنين زرد شده است و زشت.» مرا گفت «برخيز و صداع مده. برخيز و بسلامت برو.» گفتم «اى قاضى مكن، از خداى بترس كه بعد از اين جهان جهانى ديگر هست. هر كارى را ثوابى و عقابى هست.» گفت «مرا رنجه مدار.» گفتم «از آن بيست هزار دو ترا و پنج ترا.» هيچ جواب نداد. گفتم «اى قاضى از آن‌[1] دو آفتابه يكى ترا حلالا طيبا، يكى بمن بازده كه سخت درمانده‌ام و با اين همه از اقرار خويش تبرّاى‌[2] محكم بكنم بگواهى عدول كه مرا بر تو هيچ دعوايى نيست.» قاضى گفت «ترا ديوانگى رنجه مى‌دارد و گرد آن مى‌گردى كه بر ديوانگى تو حكم كنم و بفرمايم تا ترا در بيمارستان كنند و در بند كنند،


[1] - از آن‌N -:PC

[2] - تبرّاى‌N : ابراى‌C -:P

نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 104
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست