المنجد: الجلواز الذى يخف فى الذهاب و المجىء بين يدى الامير.
الشرطى لجلوزته فى الذهاب و المجىء. الجلوزه: الخفة فى الذهاب و
المجىء.
منتهى الارب:" پاى كار و دامن بردار"
جمّاش
مرد زنباره، مردى كه به دنبال زنان است.
" ما آن مرد را ديديم كه كور شده بود بسيار پير گشته و همچنان
در راهها به زنان جماشى مىكرد" (ص. 209) اصطلاحا به معنى فريبكار و افسونساز
آمده است:
غلام
نرگس جماش آن سهى سروم
كه
از شراب غرورش به كس نگاهى نيست
حافظ
جمرات
جمع جمره، محلى كه در مراسم حج سنگ بدان مىاندازند و آن هفت جمره
است.
چ
چول
كلمه تركى است به معنى بيابان" از راه چول تورت قوئى روانه گشته
..." (ص. 56)" كه مبادا به راه چول خوارزم بيرون روند" (ص. 57)
ح
حانث
كسى كه سوگند خود را بشكند. حنث اليمين: لم يف بموجبها
حجر
منع. محدوديتى كه به حكم قاضى براى تصرفات مالى افراد ممكن است
برقرار شود." ابو حنيفه حجر به حر تجويز نمىكند" (ص. 281)" ابو
حنيفه حجر تجويز مىكند در موضعى كه نفع او بعامه عايد گردد. همچو حجر بر طبيب
جاهل و مفتى فاسق" (ص. 281)
حجت
دليل." انواع حجتها منقسم است به دو قسم: ظاهر و باطن ... نص
حجت ظاهره است از رسول و علت حجت باطنه ... و علماى ما ظاهر را از حجتها قياس
خوانند و باطن را استحسان" (ص. 102)
حد
" در لغت منع است ... و در شريعت عبارت از عقوبتى است كه مقرر
باشد از جهت حق خداى تعالى، يعنى عقوبتى كه آن را تقدير كرده باشند از براى گناهى
كه آن را كم و زيادت نتوان كرد" (ص. 303)
كيفرهائى كه ميزان آن در شرع مقرر است. از حدود پنجگانه مقرر در شرع،
چهار تا (حد زنا و حد شرب خمر و حد سرقت و حد قطع طريق) صرفا حق الله