و در «صحيح بخارى» روايت كرده كه قرّاء
اصحاب در مجلس عمر بودند نوبتى عيينة بن حصن فزارى كه از رؤساى عرب بود به ديدن
خليفه آمد و يكى از قرّا برادر زاده عيينه بود، بدو توسل جست كه او را به ديدن
خليفه برد، آن كس سخن او را نزد عمر بگفت و براى او اذن حاصل كرد. چون درآمد گفت:
اى پسر خطّاب به سويّت قسمت نمىكنى مال خداى تعالى را، و لشكر نمىفرستى، و عطيه
نمىدهى. عمر رضى اللّه عنه از سخن او خشمناك شد و خواست كه او را ادب كند زيرا كه
نصيحت به عنف كرده بود. برادرزاده او گفت:
يا امير المؤمنين حق تعالى مىفرمايد كه
خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ- الْجاهِلِينَ[1] و اين از جاهلان است. پس عمر از گناه او درگذشت. و در زمان امير
المؤمنين عثمان رضى اللّه عنه اصحاب پيغامبر صلى اللّه عليه و سلم او را نصيحت
مىكردهاند، مثل عمار بن ياسر و ابوذر. و همچنين ديگر امرا را صحابه نصيحت
مىكردهاند چون منكرى ملاحظه مىنمودهاند. و در «صحيح- بخارى» روايت كند كه
مروان در مدينه حاكم بود. روز عيد خطبه كرد پيش از نماز، مردى گفت: خطبه بعد از
نماز عيد است. مروان گفت: آنچه تو ديدى آن ترك كرده شده است، يعنى خطبه بعد از
نماز را ترك كردهاند.
ابو سعيد خدرى رضى اللّه عنه حاضر بود. گفت: اما اين مرد آنچه برو
لازم بود گفت. حضرت پيغامبر صلى اللّه عليه و سلم با ما فرموده كه هركس كه از شما
منكرى بيند، بايد كه تغيير كند آن را به دست خود، پس اگر نتواند تغيير كند آن را
به زبان خود، و اگر نتواند به دل منكر آن شود. و اين قسم ضعيفترين ايمان است.
يعنى ثواب او كمتر از آن دو قسم ديگر است.
اما در زمان تابعيان، روايت كردهاند كه مهدى خليفه حج كرد. چون به
مطاف درآمد، ملازمان او مردم را از طواف خانه دور كردند. عبد اللّه بن- مرزوق كه
او از زهّاد تابعيان بود برجست و رداء خليفه در گردن خليفه انداخت و او را تحريك
كرد و گفت: نظر كن كه در چه كارى؟ كيست كه ترا بدين خانه