نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 8
سر در جيب فكرت نهاده در بحر حيرت فرو رفتم.
عرضه داشتم، اى مولاى من! مرا كه آنقدر و قابليت نيست كه خود را قرين قربيافتگان
عتبه مقدّست بينم، پس اين شور از چيست و اين كشاكش از كيست؟
از براى حلّ اين معماى مشكل هر لحظه شكلى مىكشيدم تا اينكه بداهتا
اين رباعى بر زبانم جارى شد:
عشق
تو مرا كشد به سويت مهجور
ديوانه
و بىخودم چه مست و مخمور
دانم
كه نيم قابل اين فيض ولى
اين
قافله را يقين سگى هست ضرور
بعد از حلّ اين مسأله به عفعف[1]
پرداختم و از براى تدارك قصور گذشته العفو گفتم.
دم ارادت مىجنباندم و پوزه اخلاص بر گارى مىساييدم. گارى به خيابان
چراغ گاز رسيد و از آنجا از مدرسه سپهسالار گذشتيم. چشمم به گنبد مسجد و مناره آن
اوفتاد كه از ضرب گلوله، سوراخ و خراب شده بود.
حالم ديگرگون شد. گفتم: «فيا ليت هذا السّهم كان به ...»[2]
بىاختيار آب از چشمم جارى و به حضرت بارى شكايت كردم كه خانه خرابى
تا كى؟ و بندگانت را به خودگذارى تا چند؟ درياى قهرت را وقت آن نرسيده كه در تموّج
آيد و نايره غضبت را موقع آن نرسيده كه خانمان ظالمان را بسوزاند؟ «فاين قهرك
الاليم و غضبك العظيم فنجّنا برحمتك من القوم اللّئيم برحمتك يا ارحم الرّاحمين.»[3]
گارى از آن مكان گذشت و تير اين مصيبت بر دل تا پر نشست. قبل از
رسيدن به دروازه از شراشر وجودم آوازهها مىشنيدم كه هر عضوى از اعضايم مرا مخاطب
داشتند و هريك به زبان حال با من مىگفتند كه هان اى غافل قلّاش[4]،
با ادب باش!
اين
ره عشق است، ره حمّام نيست
بايد از همين مكان به حريم كعبه دوست محرم گردى و جز سوداى وصالش،
هرچه
[3] - يعنى:« پس آن چيرگى بسيار دردناك و خشم كلان تو
كجاست؟ به حق بخشايش و احسانت ما را از اين گروه مردم فرومايه رهايى بخش، به حق
بخشايش و احسانت اى بخشايندهترين رحمكنندگان»!
[4] - قلّاش: مردم بىنام و ننگ و لوند و بىچيز و
مفلس.« برهان»
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 8