نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 78
و خوابيدم. شايد اين لوازمات را در خواب
بينم. از شدّت سرما از خواب ثمرى و از لوازمات اثرى نديدم. به هر قسمى بود قدرى
خوابيدم. ساعت هشت[1] برخاستم
وضو گرفتم، سرنياز به درگاه خالق بىنياز نهادم.
بعد از چند ركعت نماز خدمه آستانه آمده در حرم گشودند.
من هم برخاسته حرم مشرف شدم. تا دو ساعت از آفتاب گذشته در حرم بودم.
بعد بيرون آمدم، رفتم در گوشهاى، در آفتاب قدرى خوابيدم.
برخاستم درصدد تحصيل فرش برآمدم. تا عصر آن روز تجسّس كردم، چيزى
نيافتم.
يك ساعت به غروب مانده خواستم به آستان مبارك مشرّف شوم. يكى از
رفقاى سمسارهاى طهران من، مشهدى ابراهيم نامى كه مكرّر زحمات او را در طهران
متحمّل شده بودم، ملاقات كردم. تعارف كرد و اظهار محبّت نمود. به خاطرم آمد كه او
زياده از يك بار قالى از براى فروش آورده. به او گفتم: «اى رفيق شفيق قالىهاى خود
را چه كردهاى؟»
گفت: «تمام موجود است. حال خيال فروش آن را ندارم.» گفتم: «اگر بشود
يك پارچه قالى مستعمل آن را به من چند روزه امانت بدهى تا وجهى از براى من برسد يا
پول همان را مىدهم و يا يك فرش ديگر خريده مال تو را به خود شما پس مىدهم.»
اگرچه در ظاهر تعارفى كرد ولى تمجمجى[2]
نموده راه عذر مىگشود، مع ذلك وعده فردا را داد. دانستم كه" از او هم آبى
گرم نمىشود". با خود متفكّر بودم كه امشب را در مسجد گرفتار جند اللّه باشم!
يا منزلى معيّن خواهد شد؟
حرم مشرف شدم. دو ساعت و نيم از شب گذشته از حرم بيرون آمدم. در دكان
چلوكبابى رفته، شامى صرف نموده، در ميان بازار گردش مىكردم. جوانى شيخ اسد اللّه
نام- كه او هم از سمسارهاى طهران و متوقّف در خراسان بود- مرا ملاقات كرد. دانست
كه امشب را منزلى ندارم. بسيار اصرار كرد كه در منزل من بيا! خواستم بروم، طبيعت
[1] - طبق ساعت" غروب كوك" يعنى هشت ساعت پس
از دوازده غروب.
[2] - تمجمج: كلمات را نامفهوم و جويدهجويده ادا
كردن.« فرهنگ معين»
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 78