نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 46
حاضر نموده، ما هم نهارى تحصيل كرده، در
گارى نشسته حركت كرديم و نهار خود را در گارى خورديم. راه درّه و كوه داشت. قريب
يك فرسخ و نيم به تپهسلام[1] حقير
پياده شدم، آن يك نفر ارمنى هم پياده شده و يك نفر مسافر ديگر، نايب غلامرضا
پياده شد.
قدرى آمديم، جوان ارمنى مانند روزهاى ديگر توقع داشت كه با او صحبت
كنم به رخسارم نظر افكند، ديدهام را خونين و قلبم را اندوهگين يافت به پرسش حالم
پرداخت كه «مگر شما را مصيبتى رسيده و يا خار غمى در دلت خليده كه گل رويت پژمرده
و خاطر شريفت افسرده است؟»
گفتم: «هان اى بيگانه! امروز به عتبه سلطانى مشرفم كه هزارانش عيسى
بنده و موسىيش پرستنده است. اگر طنطنه قهرش نبودى، موسى را كى عصا اژدها گرديدى و
قبطيان را از دريا به نيران مأوى نمودى؟ و اگر جذبه لطفش نبودى، عيسى كى از دار
يهود رهايى يافتى؟ اگرچه نايره شوق در وجودم مشتعل ولى قصور بندگيم مرا منفعل
دارد، بندگان را در نزد خداوندان حال بهتر از اين بايد و پروانه در مقابل چراغ جز
سوختن نشايد. تو را با من چه كار و مرا به حال خود گذار!»
چون مرا گريان و حالم را پريشان ديد، رقّت نموده و شفقّت كرد. من هم
خواهش نمودم بماند به رسيدن گارى سوار گردد. او را در همان مكان گذارده با نايب
غلامرضا روانه شده، به سرعت مىرفتم به نزديك تپّهسلام رسيديم.
از رفيق خود خواهش نمودم كه تو هم دست از من بدار، و مرا به خود
گذار، از سخنانم گريان شده، در جلو روانه گرديد. من هم در آن مكان شريف كه
ميقاتگاه عاشقان نحيف است محرم به حريم كعبه دوست شدم. كلاه عشق بر سر و موزه
ارادت بر پا و كمر اخلاص به ميان بسته به رفرف سعادت نشسته، طوق عبوديّت در گردن و
جامه خلوص عقيدت در تن و تسبيح توبه و انابه در دست و ذكر يا سيّدى و مولاى بر
زبان و عصاى
[1] - تپهسلام: از طرق كه عزيمت شريفآباد نمايند[ از
مشهد به سوى تهران] ... پس از طى يك فرسخ راه گردنه كوچكى است و بالاى گردنه
تپهسلام است و در اينجا زائران گنبد مطهر حضرت ثامن الائمه عليه آلاف التحيّة را
مشاهده و زيارت كرده سلام بر آن مرقد منور مىنمايند. مطلع الشمس، ج 3، ص 23.
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 46