نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 367
كه امپراطور با خلفاى اموى كرده بود، امضا
نمود، همان مقدار كه خلفاى سابق به دربار امپراطورى مىفرستادند او هم فرستاد.
معذلك امپراطور، به تحريك سرجوس، مازدها را به فشار عبد الملك
مىگماشت.
چيزى نگذشت، امپراطور وفات كرد، پسرش بر اريكه سلطنت امپراطورى
قسطنطنيه نشست.
چون اين پسر جوان درست كارآزموده نبود، عبد الملك با او در مقام
دوستى برآمد.
همان هديه سابق را ارسال داشت و در ضمن خواهش نمود كه پسر امپراطور
به كلّى دفع شرّ مازدها را بنمايد. آن جوان، فريفته عبد الملك شد.
طايفه مازد كه از براى مملكت ارامنه سدّ سديدى[1]
بود تمامى را متفرّق كرد.
عبد الملك از ورطه عظيم نجات يافت. چون آسودگى حاصل نمود، بناى
ناسازگارى با پسر امپراطور گذارد. اولا آن وجه كه قرارداد در معاهده بود نفرستاد،
بعد در خيال آن شد كه مجددا رعبى از عرب در دل ارامنه در اندازد.
روزى پارچه قماشى ديد كه تجار از مملكت روم از براى فروش آورده بود
[ند] و روى آن پارچه قماش چنانكه معمول است نشان و مهر ولايت و استاد صنعتكار آن
بود و به علاوه به رويش نوشته بود «اب، ابن، روح» كه درواقع نشان ملّى بود و از
براى ترويج شريعت حضرت عيسى به روى متاع خود نقش مىنمودند.
عبد الملك گفت هنوز مذهب اسلام اينقدر ضعيف نشده است كه عيسويان در
مملكت مسلمانان ترويج مذهب خود نمايند. فورا حكم قطعى فرستاد در تمام مملكت كه هر
مطاعى كه از خارجه به مملكت اسلام مىآيد، رويش نوشته باشد: «شهد اللّه انّه لا
اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه» و يا آنكه سوره توحيد و محمد (ص)- رسول اللّه؛
و نشان ديگرى نداشته باشد.
هرگاه غير از اين كلمات نشانى و يا علامتى به رويش باشد در مملكت
مسلمانان وارد ننمايند و مسلمانان به آن مطاعى كه نشان كفار به رويش باشد حاجت
ندارند.