نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 266
مكتوب را گرفته مطالعه نمودم باوجودى كه آن
تاجر محترم با من اظهار نسبت و خويشى مىنمود و در طهران پدران من و او باهم دوست
بودند و خودش هم بسيار اظهار محبّت مىكرد، دعوت او را اجابت نكردم و معذرت
خواستم. رافع[1] بىنيل
مقصود مراجعت نمود. چيزى نگذشت با مكتوب ديگر معاودت نمود. مكتوب ثانى را قرائت
كردم به اين مضمون نوشته بود:
قربانت گردم. عريضه ضراعت ضميمه و رسيله[2]
تمنّا قرينه، ساعت قبل به حضور مبارك عرض و ارسال گرديد كه چند نفر از دوستان جانى
و اخلاى روحانى كه همه از ارادتمندان آن وجود مباركند در كلبه محقّر حضور دارند و
آرزويى جز زيارت سركار ندارند. من هم لافى زدم و گزافى گفتم كه فلانى از منسوبان و
ولىنعمتان من است و نسبت به من مرحمتى شايگان و محبتى بىپايان دارد، اگر استدعاى
مزاحمت رود، مضايقت نخواهد فرمود، به اين اميد عريضه نگار شدم. حال محرومىام از
الطاف جنابعالى باعث شرمسارى در خدمت ياران جانى خواهد بود. بديهى است كه اين
بىمقدار را به عواطف سابقه و مراحم سالفه در نزد اغيار شرمسار نخواهند فرمود.
اقل ارادتمندان فلان
[توصيف ميهمانى منزل تاجر]
بعد از مطالعه اين مكتوب ناچار برخاستم به طرف خانه آن تاجر محترم
شتافتم. يك ساعت قبل از ظهر به آن خانه رسيدم.
تاجر محترم به انتظار من درب خانه ايستاده بود. چون مرا ديد بسيار
مشعوف گرديد.
به اتفاق وارد خانه شديم. از حياط سرپوشيده وارد اطاق شديم. چند نفر:
يكى از اهل آستانه و دو نفر روضهخوان و يكى از اهل علم و سه نفر تاجر نشسته
بودند، ورود مرا تهنيت گفتند.