نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 198
متفكّر ديدند، از حالم پرسش نمودند كه شما
را چه شده است؟ مگر كسالتى به هم رسانيدهايد؟
گفتم: «بلى، كدام كسالت بالاتر از اين است، كه اين مردمان در قبرستان
كه عبرت زندگان است، به چه حركات ناشايسته خود را مشغول داشتهاند؟
به جاى آنكه در اين مكان، طلب مغفرت از براى مردگان و گذشتگان خود
نمايند و از اين وادى خاموشان، عبرتى بگيرند كه ايشان را هم، همچه روزى در پيش، و
به زير اين خاك، سرگردان عمل خويش باشند و از روى تأسّف و آرزو استدعا نمايند:
«ربّ ارجعونى لئلّا يعمل عملا صالحا» بخوانند، چنان مست ساغر جهالت و بيهوش داروى
ضلالت شدهاند كه گويا هرگز در ميان ايشان مرگى نبوده و يكى از آنان نخواهند مرد.
اگرچه من در طهران، در سر قبرستان، از اين حركات زشت ديدهام، ولى به
اين اندازه غفلت از هيچكس نديدهام.
قبرستان جاى يادآورى و تذكّر پيشينيان و طلب مغفرت از براى نياكان
است؛ نه جاى لهويّات و نيرنگات.»
شيخ چون مرا افسرده ديد، دستم را گرفت. به طرفى از قبرستان روانه
گرديد؛ من هم به اتّفاق ايشان از كنار قبرستان روانه گرديدم. بوى تعفّن زيادى به
مشامم رسيد. هرقدر كه مىرفتيم جز كثافت و نجاست چيزى نمىديديم. خواهش كردم به
زودى از اين مكان بگذريم. به وسط قبرستان رفتيم. سنگهاى حجّارى شده از براى روى
قبور بسيار بود. به واسطه درد پا كه داشتم، خسته شدم، به روى مقبره نشستيم، قرآن
بيرون آورده، قدرى تلاوت كرديم. از طرفى گودالى ديدم كه بوى بدى از آن مىآمد. نظر
كردم، ديدم قبرى فرو رفته و مقدارى استخوان آدمى، در ميان آن ريخته، و كثافت و
نجاست بسيارى در آن گودال ريختهاند.
گفتم: «يا شيخ! حال صاحب اين قبر را چگونه مىدانى؟»
گفت: «اين، اگر از اهل معصيت هم بوده باشد، به واسطه همين ذلّت او،
خداوند البته او را آمرزيده است زيرا كه خودش فرموده: «انا عند قلوب منكسرة و قبور
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 198