نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 196
رويش باشد نخواهند خريد. چنانچه در چند سال
قبل از براى خدمت به نوع، هستى خود را به روى اين كار گذاردم و خانه خود را
فروختم، مقدارى ظرف ساختم؛ حكومت عوارض بسيارى بر من تحميل نمود و مغرضها و
مفسدها" اسباب چينى"[1] كردند كه
ظرفهاى من فروش نرفت. خسارت بسيارى بر من وارد آمد. حال، به اين كسب ضعيف ساخته و
قناعت نمودهام.»
كلماتش بر من و آن دو نفر طلبه بسيار مؤثّر اوفتاد، رقّت نموديم.
گفتم: «خوب بود آن شيخ حاضر بود، از او مىپرسيدم كه آيا حضرت ختمى مرتبت- صلّى
اللّه عليه و آله و سلم- به اين فلاكت امّت راضى است يا نه؟ و اگر آن بزرگوار ظاهر
بود، با اين ظلم ظالمان و خيانت خائنان و جهل جاهلان، راضى مىشد كه ثروت امّتش را
كفّار ببرند و اين بيچاره ملّت، اسير ظالمان و مزدور كافران بوده باشند و از براى
لقمه نانى به جان برسند، و امّا اروپاييان صاحب ثروت و صنعت و تجارت و مكنت بوده
باشند؟ و با اين حالت، اين ملّت از كجا مىتواند، دين خود را حفظ نمايد و قوانين
شريعت را به جاى بياورد؟»
[ماجراهاى قبرستان!]
بارى، بعد از مقدارى گفتگو از آنجا گذشتيم و به سر قبرستان رسيديم. و
آن قبرستان را قتلگاه مىگفتند و وجه تسميه آن به قتلگاه [را] بعد خواهم نوشت.
جمعيّت بسيارى ديدم، در يك طرف قبرستان، بعضى نشسته و بعضى در حركت
بودند. با خود گفتم، البته اينان از براى زيارت اهل قبور آمدهاند. چون نيك نظر
كردم، تمام آنها به قماربازى مشغول، بعضىها نشسته آس[2]
و گنجيفه[3]، بازى
مىكردند و بعضى كه در حركت بودند، قاب[4]
و غيره بازى مىنمودند.